طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

مشخصات بلاگ
طلبگی های همسر یک طلبه

به خانه ی مجازی همسر یک طلبه خوش آمدید . قدم کلیک هایتان بر چشم ...
از وقت تان برای خنده استفاده کنید ؛ زیرا خنده موسیقی و آهنگ روح است .

آخرین مطالب

مسافر سرزمین نور 88

پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۳۰ ق.ظ

بسم الرب الشهداء و الصدیقین

                          هان جبهه بوی عجیبی میدهی      بوی قرآن جیبی میدهی...

 

سلام و شب بخیر خدمت خوبان 

بهتون قول داده بودم از سفرم به کربلای ایران بگم الان می خوام بنویسم امیدوارم کسایی که نرفتند مشتاق بشند و برای کسایی که قسمتشون شده تداعی خاطرات .

چیزی در مقابل چشمانم خودنمایی می کرد نزدیک و نزدیک تر شدم بنر آغاز ثبت نام راهیان نور ؛ تاریخ حرکت هفدهم اسفندماه . نمی دانستم این سفر چه طعمی دارد اما دوران دبیرستان یکبار هوایی شده بودم . با بی توجهی به سادگی از کنارش گذشتم . در عالم خواب و رویا کسی دعوتم کرد و گفت برو و ثبت نام کن . اصلا چهره اش مشخص نبود نشناختمش . از خواب که بیدار شدم اعتنایی نکردم . شب بعد دوباره تکرار شد از مادرم برای ثبت نام اجازه خواستم به دلیل شرایط مالی و خطر راه مانع شدند بی خیال شدم ... چهاردهم اسفند این بار که به خوابم آمد شناختمش ؛ عمو ابراهیم بودند گفتند : بیا منتظرت هستم .در کنار نهری بزرگ ایستاده بودم انگار چشمانم چیزی رو دنبال میکرد قدم به درون آب گذاشتم . با دست هایم خاک لب رود را می کندم که ناگهان یک پلاک و نامه ای رو پیدا کردم که مال شهید گمنام بود . نمی دانم که بود ! نمی دانم و هنوز در حسرت یکبار دیدنش می سوزم . از خواب پریدم دل تو دلم نبود . استرس همه ی وجودم رو گرفته بود. به مادرم زنگیدم وگفتم باید برم اجازه بده . او که مصمم بود مثل موم شده بود قبول کرد. زمان ثبت نام گذشته بود با خودم گفتم به احتمال 90% مسولین ثبت نام نمیکنند . وقتی به آموزش رفتم استقبال زیادی شد و همه ی کارها رو خودشون انجام دادند آدرس ناحیه رو به من دادند و گفتند مدارکت رو ببر ناحیه . دو روز به حرکت مانده  همه کارتها چاپ شده بود فکرش رو هم نمی کردم . انگار دستی توی کار بود و همه چیز رو رو به راه میکرد . گفتند برید ناحیه پیش خانم رضایی . منو بردند پیش ایشون. یک خام محجبه و مهربون که انگار باید هوای منو میداشت . تا آخر سفر به صورت اتفاقی همش مسئول اتوبوس ما بود . ایشون گفتند دانشجوی حکیمان شمایید؟ انگار از دانشگاه شما فقط دو نفرید ان شاء الله خوش قدم باشید تا هر سال حضور بچه هاتون پررنگ تر بشه که همین طور هم شد. گفتند رشتتون ؟ گفتم : مدیریت بیمه . در حالی که لبخند میزدند گفتند آمدید بیمه آخرت بشید . خیلی جملشون زیبا و تاثیر گزار بود . اصلا تو باغ نبودم . نمی دونستم دارم کجا میرم . گفتند آدرس ؟ گفتم ... کوچه شهید ابراهیم زهدی ؛ گفتند چه نسبتی دارید ؟ گفتم عمو م هستند . گفتند التماس دعا . انگار خواب بودم . حس عجیبی بود . دلم می خواد دارو ندارم رو بدم اون سفر دوباره تکرار شه ... دوشنبه هفدهم اسفند حرکت به سمت سرزمین عشق آغاز شد . یک ساک مشکی با ساده ترین لباس ها ؛ خاکی خاکی ... صبح با ماشین دامادمون و خواهرم رفتم ناحیه . گوشی هم نداشتم که خواهرم گوشیشون رو بهم دادند. هشت تا اتوبوس آماده حرکت بودند که پنج تاش متعلق به خانم ها و سه تاش متعلق به آقایون که اتوبوس شماره 4 زرد رنگ با سرپرستی خانم رضایی و دو تا آقا متعلق به ما بود. ساعت 9 حرکت کردیم . من مسافرت رو خیلی دوست دارم . هیچان و تازگی داره . آدم رو سر حال میاره . مسیر ناشناخته بود؛ سرزمین ملائک ؛ کربلای ایران و من هنوز منگ بودم . اصلا به خیالش نبودم که میزبانی در انتظار میهمانیست ... آن هم چه میزبانی .

  به کجا چنین شتابان!!!

چشم ها گریان و دلها  آسمان را می طلبید . ذکر صلوات و دعای توسل فضای اتوبوس رو عطر آگین کرده بود . گویی همه از خود بی خود شده بودند. نماهنگ صاحب زمان معنویت بیشتری بخشیده بود . از اون موقع با شنیدن این آهنگ دلم راهی شلمچه می شه. آه شلمچه کجایی که یادت بخیر .

ساعت حول و حوش یازده و نیم اتوبوس ها برای نماز و نهار پارک شقایق گرمه متوقف شدند. تو اتوبوس غریب بودم . خیلی دیر رابطه برقرار میکنم . این از خودخواهی نیست.تا بخواد اخلاق کسی دستم بیاد سعی میکنم زیاد باهاش دم خور نشم . اصولا سکوت میکنم . زودی رفتم نمازم رو خوندم و یه چرخی تو پارک زدم که مسئولین صدا زدند همه جای اتوبوس های خودشون باشند تا مسولین نهار براشون ببرند. از خروجی پارک که خارج شدم به گروه آقایون برخورد کردم که مشغول خوردن نهار بودند . حسابی قرمز و صورتی شدم . راه برگشتی هم نبود . خودم رو زدم کوچه علی چپ از وسطتشون که راه باریکی بود عبور کردم . سرم رو اصلا بالا نیاوردم میترسیدم الان سر از وسط سفره در بیارم . با خودم میگفتم نکنه فکر کنند عمدا این مسیر رو رفتم . هر چی بود تموم شد و به اتوبوسمون رسیدم . هنوز کسی نیومده بود تا بخواد بقیه برسند روی صندلی کنار پارک نشستم . سرگرم گوشیم بودم که سرپرست آقا پسر جوانی با کلی غذا اومد . بی اعتنا دوباره مشغول گوشیم شدم اولش فکر نمی کردم مسئول اتوبوس ما باشه . صاف وایستاده بود ظل زده بود به من . یهو متوجهش شدم اخم غضبناکی بهش کردم راهش رو گرفت و رفت . بچه پورو . اون موقع مجرد بودم کلا از مرد جماعت خوشم نمی اومد . نمی دونم چرا ؟ احساس میکردم مردها عاطفه ندارند گرچه الان هم زیاد این عقیدم تغییر نکرده . البته همین آقا پسر خیلی خوش تیپ بود و طولی نکشید که فهمیدم چقدر خاطر خواه داره ؛ دخترها خودشون رو کشته بودند براش . از اینکه بهش محل ندادم حرصش گرفته بود . به غرورش بر خورده بود . خلاصه گیر سه پیچ داده بود یه نیم نگاهی بهش داشته باشم اما غافل از این که من چقدر از پسرهای از خود راضی ؛ مغرور ؛ کنه و خودشیفته بدم میاد . 

اولین مقصدمان تهران حرم امام "ره " بود تا بیعتمان را محکم تر کنیم اولین بارم بود که به آنجا میرفتم . صحن و حرم زیبا بود . 

بعد از دو روز به شوش حضرت دانیال پیامبر سلام الله علیه رسیدیم مقبره ایشان بسیار جالب بود زیارت دلنشینی بود . بعد از زیارت یک دوری تو بازارش زدیم دست فروش ها نشسته بودند . تا حالا عرب ندیده بودم . حقیقتا توهین نباشه خیلی ازشون میترسیدم . رنگ پوست سیاه که چشماشون رو بیشتر نشون میداد . کلی اجناس ریخته بودند وسط اما من چیزی ازشون نخریدم آخه موجودیم فقط پنج هزار تومان بود ... گفته بودم که وضعیت مالی خوب نبود.sad

 

بعد از شوش به سمت پادگان رفتیم . اونجا اتوبوس هامون عوض میشد و اصل سفر آغاز . من اینجا هنوز کتاب دا رو نخونده بودم که ای کاش می خوندم .

خوب تا اینجای سفر رو داشته باشین . الان خیلی خوابم میاد شب بخیییییییییییر.

 این داستان ادامه دارد ...

  • همسر یک طلبه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">