کعبه از سنگ سیاهیست ...
بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی دلم خیلی برای وبلاگم تنگ میشه ، نمیدونم ، گاهی نوشتن از حوصله خارج میشه و گاهی تنها چیزی که آرومت میکنه دفتر خاطراتته .
این دفتر میخواد صفحه وبت باشه یا خود دفتر و قلم...
خودم یه دونه دفتر خاطرات دارم که قبل وبلاگ نویسی ، تمام هم و غمم رو اونجا مینوشتم .
الان خیلی هواشو کردم اما ازم دوره .
دلم برای خونم تنگ شده ، برای پردیسان ، برای مسجدمون و حتی برای بچه همسایه که خیلی به همسرم وابسته بود و من حسودیم میشد ...
حس زنانه ، گاهی برات پررنگ میشه و گاهی خیلی کمرنگ .
طلبگی ، طلبگی خیلی معنی داره اما خوشا به حال کسی که واقعا درکش کنه . گاهی میشد که سختی این مسیر اذیتم میکرد اما گاهی دلم برای همین سختی دلتنگ میشه .
نمیدونم ، نمیدونم امام زمان ( عج ) نگاشون به خونه طلبگی ما چه جوریه ؟
رضایت دارند یا نه ؟ اما همین که نگاه دارن ایشون ، برام دلگرمیه ...
تو این قریب به یک سالی که قم بودم همیشه تو ذهنم بوده ، چیکار باید بکنم که آقا بین این همه خونه ، به خونه ما هم نظری داشته باشن که خاص باشه ...
پیدا کردن جوابش سخته !
گاهی دلم میخواسته روستای جمکران باشم که هر وقت دلم میخواد مسجد آقا باشم . اما میدونید آخرش به چه نتیجه ای رسیدم ؟
به اینکه :
کعبه از سنگ سیاهیست که ره گم نکنی
حاجی احرام به جای دگری بند
ببین یار کجاست ...
عاشق این عبارتم . حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست .
زندگی خیلی دورم کرده از آرزوهای بچگیم . از اون موقع ها که دلم پاک بود اما الان چی ؟
شایدم ضعفه ایمانه و من غرق خیلی چیزای بی ربط شدم . هر چی که هست عجیب دست و پامو بسته . عجیب سرگردونم کرده .
خدا جونم دلم خیلی برات تنگه ... خیلی
- ۹۴/۰۵/۱۵