طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

مشخصات بلاگ
طلبگی های همسر یک طلبه

به خانه ی مجازی همسر یک طلبه خوش آمدید . قدم کلیک هایتان بر چشم ...
از وقت تان برای خنده استفاده کنید ؛ زیرا خنده موسیقی و آهنگ روح است .

آخرین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «طلبگی :: طلبگی های من» ثبت شده است

آداب وضو

۰۲ شهریور ۹۴

بسم الله

 

پانزده سالم بود که دعای وضو رو توی کتاب درسیم دیدم . خیلی ترجمه اش به دلم نشست . حفظ کردم (فقط ترجمه اش رو ) و از اون موقع اکثرا هر وقت وضو میگیرم با خودم تکرار میکنم .

یک روز که معاون مدرسه که آدم خیلی مومنی بودند سر کلاسمون پرسیدن چه کسی دعای وضو رو یاد داره ؟ همه ی دانش آموزان گفتن دعای وضو !!!

من دستم و بالا گرفتم و گفتم : خانم من یاد دارم 

ایشون گفتن همین طور که در حال وضو گرفتنی دعا رو بخون

خوندم و چه لذت بخش بود . یکی از دانش آموزان گفت : ما وقتی وضو میگیریم ترانه میخونیم و تو ...

خلاصه گاهی خیلی راحت میشه ثواب کرد یا اینکه روحت رو خدایی کرد . اون وقت ما چقدر دنبال حاشیه ایم و به دنبال ثواب میگردیم .

راه های خوب بودن زیاده فقط اراده می خواد . گاهی با خودم حساب کتاب میکنم و میبینم که چقدر دورم از این راه های خوب بودن آسون .

مثلا دائم الوضو بودن ، دعای وضو خوندن ، ذکر کفتن در همه حال از جمله پیاده روی و غذا پختن ، زیارت عاشورا خوندن صدقه دادن هر چند اندک ...

این ها روح رو بزرگ میکنه و با عث میشه برای خوبی های بزرگ تر قدم برداریم . همیشه همه چی زمینه می خواد . چقدر خوبه اینجوری زمینه اش رو فراهم کنیم

التماس دعا

سزاوار است وقت وضو گرفتن به طرف قبله بنشینى،و ظرف‏ آب را در جانب راست خود گذارى،و چون نگاهت به آب افتاد،این دعا را بخوانى:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى جَعَلَ الْمآءَ طَهُورا وَلَمْ یَجْعَلْهُ نَجِسا
ستایش خداى را که آب را پاک‏کننده قرار داد،و آن را ناپاک نگردانید.
پس دست خود را پیش از آن‏که داخل ظرف‏ آب کنى مى‏شویى،و به هنگام وارد کردن دست در ظرف آب میگویى:
بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنَ التَّوّابینَ وَاجْعَلْنى مِنَ الْمُتَطَهِّرینَ .
به نام خدا،و به ذات خدا،خدایا مرا از توبه‏کنندگان،و پاکى‏طلبان‏ قرار ده.
پس سه بار به سه کف آب،مضمضه[آب در دهان گرداندن]مى‏کنى و مى‏گویى:
اَللّهُمَّ لَقِّنى حُجَّتى یَوْمَ اَلْقاکَ وَاَطْلِقْ لِسانى بِذِکْراکَ
خدایا روزى‏ که ملاقاتت مى‏کنم دلیل محکم را به من تلقین فرما،و زبانم را به ذات گویا کن.
پس سه بار استنشاق مى‏کنى و مى‏گویى:
اَللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَىَّ ریحَ الْجَنَّةِ وَاجْعَلْنى مِمَّنْ یَشَمُّ ریحَها وَرَوْحَها وَطیبَها
خدایا بوى بهشت‏ را بر من حرام مکن،و از کسانى قرارم ده که بو و نسیم و عطر آن را ببوید.
و در آغاز شستن صورت مى‏گویى:
اَللّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهى یَوْمَ تَسْوَدُّ فیهِ الْوُجُوهُ وَلا تُسَوِّدْ وَجْهى یَوْمَ تَبْیَضُّ فیهِ الْوُجُوهُ
خدایا چهره‏ام را سپید کن،روزى که چهره‏ها سیاه مى‏شود،و چهره‏ام را سیاه مکن،روزى که چهره‏ها سپید مى‏گردد.
در هنگام شستن دست راست مى‏گویى:
اَللّهُمَّ اَعْطِنى کِتابى بِیَمینى وَالْخُلْدَ فِى الْجِنانِ بِیَسارى وَحاسِبْنى حِسابا یَسیرا
خدایا پرونده‏ام را به دست راستم بده،و نامه جاوید بودن در بهشت را به دست چپم،و حسابم را به حسابى آسان رسیدگى کن.
و به وقت شستن دست چپ مى‏گویى
اَللّهُمَّ لا تُعْطِنى کِتابى بِشِمالى وَلا مِنْ وَرآءِ ظَهْرى وَلا تَجْعَلْها مَغْلُولَةً اِلى عُنُقى وَاَعُوذُ بِکَ مِنْ مُقَطَّعاتِ النّیرانِ
خدایا پرونده‏ام را به دست چپم وا مگذار،و از پشت سرم در اختیارم قرار مده،و آن را بسته به گردنم ننما،و از پاره‏هاى آتش به تو پناه‏ مى‏برم.
پس با رطوبت دست راست جلوى سر را مسح کن،و در آن حال بگو:
اَللّهُمَّ غَشِّنى رَحْمَتَکَ وَبَرَکاتِکَ .
خدایا رحمت و برکاتت را بر من بپوشان.
آنگاه پاهاى خود را مسح کن،و هنگام مسح بگو:
اَللّهُمَّ ثَبِّتْنى عَلَى الصِّراطِ یَوْمَ تَزِلُّ فیهِ الاَْقْدامُ وَاجْعَلْ سَعْیى فیما یُرْضیکَ عنّى یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ
خدایا مرا بر صراط ثابت بدار،روزى که‏ قدمها مى‏لغزد،و کوششم را در انچه تو را از من خشنود مى‏کند قرار ده،اى داراى بزرگى و اکرام.
چون از وضو فارغ شدى بگو:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ تَمامَ الْوُضُوءِ وَتَمامَ الصَّلوةِ وَتَمامَ رِضْوانِکَ وَالْجَنَّةَ .
خدایا از تو مى‏خواهم کمال وضو،و کمال نماز،و کمال خشنودى‏ات و بهشت را.
و بگو:
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ
ستایش خاص خداى پروردگار جهانیان است.
و مى خوانى سوره قدر را سه مرتبه.
و سوره«قدر»را سه مرتبه میخوانى،آنگاه پس از فراغت از وضو،بوى خوش‏ استعمال مى‏کنى،

  • همسر یک طلبه

بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی دلم خیلی برای وبلاگم تنگ میشه ، نمیدونم ، گاهی نوشتن از حوصله خارج میشه و گاهی تنها چیزی که آرومت میکنه دفتر خاطراتته .

این دفتر میخواد صفحه وبت  باشه یا خود دفتر و قلم...

خودم یه دونه دفتر خاطرات دارم که قبل وبلاگ نویسی ، تمام هم و غمم رو اونجا مینوشتم .

الان خیلی هواشو کردم اما ازم دوره .

دلم برای خونم تنگ شده ، برای پردیسان ، برای مسجدمون و حتی برای بچه همسایه که خیلی به همسرم وابسته بود و من حسودیم میشد ...

حس زنانه ، گاهی برات پررنگ میشه و گاهی خیلی کمرنگ .

طلبگی ، طلبگی خیلی معنی داره اما خوشا به حال کسی که واقعا درکش کنه . گاهی میشد که سختی این مسیر اذیتم میکرد اما گاهی دلم برای همین سختی دلتنگ میشه .

نمیدونم ، نمیدونم امام زمان ( عج ) نگاشون به خونه طلبگی ما چه جوریه ؟

رضایت دارند یا نه ؟ اما همین که نگاه دارن ایشون ، برام دلگرمیه ...

تو این قریب به یک سالی که قم بودم همیشه تو ذهنم بوده ، چیکار باید بکنم که آقا بین این همه خونه ، به خونه ما هم نظری داشته باشن که خاص باشه ...

پیدا کردن جوابش سخته !

گاهی دلم میخواسته روستای جمکران باشم که هر وقت دلم میخواد مسجد آقا باشم . اما میدونید آخرش به چه نتیجه ای رسیدم ؟

به اینکه :

کعبه از سنگ سیاهیست که ره گم نکنی

حاجی احرام به جای دگری بند

ببین یار کجاست ...

عاشق این عبارتم . حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست .

زندگی خیلی دورم کرده از آرزوهای بچگیم . از اون موقع ها که دلم پاک بود اما الان چی ؟

شایدم ضعفه ایمانه و من غرق خیلی چیزای بی ربط شدم . هر چی که هست عجیب دست و پامو بسته . عجیب سرگردونم کرده .

خدا جونم دلم خیلی برات تنگه ... خیلی


 

  • همسر یک طلبه

خود کفایی

۲۹ بهمن ۹۳

گفت : بیایید صف اول بشینیم تا صف کامل شه

منم که عاشق صف اول نماز ، از خدا خواسته زودی رفتم

کنارش نشستم . بدون اینکه حواسم باشه چشمم به کیفی که چادر و سجاده داخلش بود دوخته شده بود

گفت : تولید برای خود کفایی

هر چی کیف میخرم طولی نمیکشه که پاره و از کار افتاده میشه

دیگه لازم دیدم دوخت کیف رو یاد بگیرم . الان دیگه برای هر مناسبتی یک کیف دارم . در طرح ها و رنگ های مختلف

کیفش چرم بود و زیبا ، یه جور خود کفایی و تولید داخلی

سر و وضع لباسشون گویای سر درون بود

کلا اینجا همه یکرنگ اند . ساده و بی آلایش

فقط ده درصد این قشر متفاوتند و همون ده درصد تو چشم مردم زمانه

عایا پردیسان و پردیسان ها دیده می شوند ؟؟!!

هر روز که میگذره تازه میچشم طعم طلبگی رو ...


 

  • همسر یک طلبه

با عرض سلام و وقت به خیر

ان شاالله از این روزهای پربرکت فیض برده باشید و بنده رو هم از دعای خیر فراموش نکرده باشید .

عین مثل عشق ، عین مثل عاشورا

امام حسین سلام الله علیه و محرم و عاشورا و لباس سیاه ، عشق و نفس ماست .

الان در شهر عاقایی هستم . اینجا گناباد روز دهم محرم مراسم تعزیه خونی و نخل گردونی برگزار میشه که خیلی جالبه . این مراسم از هفت صبح شروع و تا اذان مغرب ادامه داره که خیلی مفصل ، روز عاشورا رو به تصویر میکشه .

حالا براتون کلیپی از این مراسم رو خواهم گذاشت .

امروز به عیادت دو مریض تصادفی که در کما بودند رفتیم . برای اولین بار و ان شاالله برای آخرین بار بود . فقط تصویرشون رو از داخل مانیتور مشاهده می کردیم و هیچکس اجازه ورود به اتاق رو نداشت .

نرگس هشت ساله که 50 روزی بود که در کما بود . اینطور که با مادرشون هم کلام شدم اهل کرمان بودند می گفتند :

 روز اول که نرگس رو به بیمارستان آوردیم در حالی که برادر شوهرم فوت کرده بود و همسرم برای تشیع جنازه برادرش رفته بود دکتر به من گفت بچه شما در حالت کماست و امکان زنده بودن براشون صفره ، به همسرتون بگید کارهای مربوط به دفن و مراسم و... انجام بدن و به اقوام پیشنهاد اهدای عضو داده بودن که اونها از گفتن به من امتناع می کردن .

اما من قبول نکردم و همچنان به خداوند امیدوارم . بعد گذشت 25 روز دخترم چشمش رو تکون داد و به حالت نیمه کما وارد شد . من توی حیاط بیمارستان چادر زده بودم و هر کس برای ملاقات می اومد به من تسبیح و مهر و قرآن می داد و می گفت امیدت به خدا باشه . دکترها گفتند اگه میتونی با نی به دخترت آبمیوه و پودر مقوی بده که اگه معده اش قبول کرد شانس زنده موندن پیدا می کنه . این کار رو کردم و معده اش قبول کرد و کم کم جون گرفت و رنگ و روش باز شد . الان با گذشت پنجاه روز دخترم هنوز در حالت نیمه کماست . من همچنان امیدوارم و دارم دعا میکنم ... 

امروز وقتی داشتم از مانیتور به دخترش نگاه میکردم چند بار دستاش رو تکون مختصری داد اما کامل نمی تونست و بی هوش بود. واقعا ارزش فرصت زندگی و زنده بودن رو اونجا میشه فهمید . مرز بین زنده ماندن و مردن .

هنوز هم تصویر تو ذهنمه و جلوی چشمام . از خدا خواستم به حق امام حسین و بیمار کربلا ان شاالله شفا بگیرن و امشب به حق یتیم های کربلا امام حسین علیه السلام به مریض های کمایی سر بزنه .

و مریض دیگه از اقوام عاقایی هستن و از حالت کما تازه بیرون اومدن اما به علت خونریزی شدید بهشون بیهوشی میزنن تا به علت درد زیاد به هوش نباشن . ایشون مادر یک بچه 6 ساله اند .

لطفا امشب این دو مریض و همه ی مریض ها رو از دعای خیرتون فراموش نکنید . شما هایی که دلتون پاکه ؛ با دل خداییتون دعاشون کنید .

 

  • همسر یک طلبه

بسم الله النور...
گفت: با دو تا بچه چجوری از پس این زندگی برمیایید؟
اول نفهمیدم چی میگه اما بعد فهمیدم منظورش چیه.
اینکه بالاخره اون مرد، پدره و وظایفی داره. همسره و وباید برای خانواده اش وقت بذاره. چه از لحاظ اقتصادی که باید مایه بذاره و چه از لحاظ روحی و عاطفی و ...
یادم به حرفهای استاد افتاد که می گفت:
تو رو خدا هر دختری رو ندید به طلبه! دختری باید بشه زن طلبه که بفهمه طلبه یعنی چی!
طلبه یعنی سرباز در حال جنگ!
دختری که اینو نفهمه، انتظارات ریز و درشت داشته باشه و فکر کنه طلبه هم یکی هست مثل بقیه، با ازدواج با طلبه هم خودش رو بدبخت کرده هم اون طلبه بیچاره رو!
اگر طلبگی رو نمی فهمی، زن طلبه نشو!
و یاد حرفهای زن امام جمعه یکی از شهر ها افتادم که می گفت:
ما و چند تا از دوستامون، شوهرامون طلبه بودند، یه جا زندگی می کردیم. اونها همش از شوهراشون توقع زندگی خوب داشتند و من سعی می کردم در راهی که می خواد، همراهیش کنم. مانعش نشم.
الان شوهرای اونها یا طلبگی رو کنار گذاشتند، یا یه طلبه ساده هستند اما شوهر من، خیلی موفق شده
الحمدلله
طلبگی یعنی سربازی امام عصر به معنای واقعی کلمه و همسر طلبه بودن، یعنی همسر یه سرباز پا به رکاب.

آقای پناهیان می گفت: "همسر طلبه  وقتی عبای شوهرش رو می شوره، باید فکر کنه که پرچم اسلام رو شسته و بهش خدمت کرده. این نگاه به درد زندگی با طلبه می خوره"
تو زندگی با طلبه، شاید سه سال، یه مانتو هم نتونی بخری! شاید چند سال یه لباس مجلسی هم نخری! باید تو چند تا مجلس یه لباس بپوشی. قید خرید طلا و زیور آلات رو بزنی و ...
باید حواست باشه که مردم (متاسفانه) دینشون رو از تو میگیرن، پس باید حواست باشه که شبیه ترین رفتار رو به حضرت زهرا(س) داشته باشی. (مخصوصا توی مجالس)
باید حواست به اقتدار شوهرت بیشتر از همه زنها باشه. باید شوهر داریت فاطمی باشه. بیشتر از همه
زندگی با طلبه سخته! بخاطر این رعایت ها، خیلی سخته اما خیلی خیلی شیرینه
وقتی معنای زندگی با طلبه رو بفهمی و سعی کنی رعایت کنی، اونوقت جایی که کم آوردی آقا قشنگ جبران می کنه
یه جاهایی که سرباز خلاف نظر مولاش رفتار کرد و تو دلت گرفت، سر می کنی بالا و می گی آقا! دلم از رفتار سربازت گرفت! دلمو صاف کن...
بعد اونقدر قشنگ آقا دست می ذاره به دلت و دلت می شه سرشار از عشق سرباز
اونقدر قشنگ آقا دل می بره از بچه هات که نکنه غصه ی بچه ها هم آوار شه رو سرت! آخه تو هم داری دوشادوش سربازش ، خدمت می کنی
اونقدر آقا بزرگت می کنه که بزرگترهاتم میان از تو مشورت میگیرن! از بس بزرگت کرده آقا جون
زندگیت می شه سرشار از یاد و نام و ذکر آقا
و مگه میشه اینقدر به یاد آقا باشی و آقا به یادت نباشه
زندگی یه طلبه، زندگی یه سربازه! یه سرباز که فرمانده اشراف دائم داره بهش!
در اشراف کامل امام عصر
به نظرت غمی میمونه؟
فقط باید حواسمون به نگاه آقا باشه. همین
--------------------------------------------------
پ.ن : نقل از دیگران

  • همسر یک طلبه

هو الحکیم

روی صندلی ردیف کناریم نشسته بود و نایلونِ پر از لباس که کمی هم پاره شده بود رو به سختی روی پاهاش جای داده بود . نگام که بهش افتاد با خودم گفتم صندلی کناریش خالیه ، چرا نایلون رو اونجا نمی گذاره و به خودش سخت می گیره . کو تا حالا مسافر دیگه ای بیاد .

منم که تنها بودم تعارف زدم تا بیاد کنار من بشینه . با خوشحالی اومد و تشکر کرد . با لبخند سلامی دادم .

پرسیدم شما هم بجنورد میرید ؟

گفتند : فاروج ، خونم مشهده ، من رو از خونم بیرون انداختند . به زور

چشم های پر اشکش خبر از دل پر دردش می داد. انگار منتظر بود با کسی صحبت کنه و هر چی غمه بریزه بیرون و بغضش بترکه .

 یه خانم جوون رو از خونه انداختن بیرون ؟ وای خدای بزرگ چرا ؟ وقتی این صحنه ها رو می بینم قلبم آتیش میگیره .

گفتم ، چرا ؟ کی ؟ چی شده ؟ بچه داری ؟

گفت : شوهرم و دختراش . با دروغ اومد باهام ازدواج کرد و من هم غافل از اینکه شش تا بچه داره و زن اولش مرده و اصلا زن گرفتن یکی از شغل هاشه . یه دختر دارم کلاس پنجم ابتداییه

وقتی عکس اش رو نشون داد واقعا ماه شب چهارده بود. چشاش سبز و زیبا . بسیار زیبا

می گفت پدرم به اجبار منو شوهر داد . بدون اینکه ببینمش . روز عقد که برای آزمایش رفتیم دیدمش . اونجا فهمیدم یه پیرمرده و من اصلا خبر نداشتم . حتی یکبار هم بهم نشونش ندادن . اصلا نظرم رو نپرسیدن .

می گفت خواهر بزرگم به دلیل خیانت شوهرش خود کشی کرد و دو تا بچه داشت . من تصمیم گرفتم ازدواج نکنم و اونها رو بزرگ کنم . بهم میگن مامان .

خواهر های دیگه من ازدواج کردن و بعدش فهمیدم پدرم بدون اجازه من شوهرم داده .

سن اش سی و چند سال میشد اما پانزده سال با شوهرش زندگی کرده بود . حاصل زندگیشون هم یه دختر به نام هلیا بود . یعنی در سن حدود بیست سالگی پدرش اونو به یک پیرمرد هم سن خودش شوهر داده بود. واقعا این پدرها چطور میتونن جواب بچه هاشون رو بدن ...

می گفت من دانش آموز زرنگی بودم و از لحاظ اخلاقی با همه می چوشیدم . خیلی ها دوسم داشتن و همیشه دوست داشتن با من وقتشون رو بگذرونن . یک مدیر داشتیم ( مدام نفرینش میکرد ) که خدا ازش نگذره و... وقتی میدیدرفقای زیادی دارم از من خوشش نمیومد و نمیتونست تحمل کنه. یکبار که درس نخوندم ، این رو بهونه کرد و من رو یه شبانه روز توی یک انباری کثیف و تاریک زندانی کرد . من از شدت ترس لال شدم و دیگه نتونستم حرف بزنم . بعدش پروندم رو داد زیر بغلم و گفت برو خونه . تو دیگه نمی تونی اینجا باشی .

والدینم من رو بردند به یک امام زاده و من شفا گرفتم اما هنوز هم نمیتونم خوب حرف بزنم . بعد اون قضیه ، خودم خونه درس می خوندم و می رفتم مدرسه امتحان میدادم تا سوم راهنماییم تموم شد . بعدش دیگه دیگران مانع درس خوندنم شدن .

بعد از سال ها مدیر اومده بود حلالیت بطلبه اما کدوم حلالیت . زندگیم رو داغون کرده بود .

+ پدر و مادری که اینجوری با سرنوشت بچه هاشون بازی میکنن . به نظرم آدم های خودخواه و بی مسولیت و بی رحمی بیش نیستند . دلم از همشون میگیره ...

وقتی با این پیرمرد ازدواج کردم گفتم شاید سرنوشتمه ، شاید قسمت

گفتم ای بابا کدوم سرنوشت ، کدوم قسمت ؟ بدون تحقیق و فکر کردن کارامون رو می کنیم بعد میندازیم گردن خدا و سرنوشت و قسمت .

خدا گفته دختر بیست ساله با مرد پنجاه ساله ازدواج کنه . یا اینکه ندیده و نشناخته دخترتون رو بدید بهش . خدا عقل رو داده واسه چی .

+ خلاصه خیلی اعصابم خرد شد . هم دلم بهش می سوخت . هم دلم می خواست باباشون رو ببینم و بگم که غم بزرگی که تو دل دخترشه چقدر سوزناکه . بگم که حتما اون دل نداشته که این کار رو با دخترش کرده و...

مدام می گفت تا تحقیق نکردید و مطمئن نشدید دختر شوهر ندید . درست می گفت . حقیقت های تلخ همیشه مال دیگران نیست . شاید خدای ناکرده برای ما هم پیش بیاد .

گفتم پای منفعت که برسه احتمال اینکه هر کسی تغییر کنه هست . اعتماد فقط خداونده .

می گفت بهم اجازه نمیده تنهایی جایی برم تا مبادا جایی رو یاد بگیرم و در صورت نیاز بخوام برم اونجا . دخترم که به دنیا اومد به دکتر پول داده بود تا دخترم رو دو هفته بیمارستان نگه دارند . به من می گفتند بچه نافصه و باید دو هفته تو دستگاه باشه . من رو بردن خونه و بعد دو هفته بچه رو آوردن . بعدش به همه ی همسایه ها و فامیل گفته بود بچه من مرده و این دختر رو از پرورشگاه آوردند . من خبر نداشتم تا اینکه می شنیدم که بهم می گفتند چه بچه قشنگی از پرورشگاه آوردی . من هر چی قسم می خوردم که نه ، بچه خودمه . خودم به دنیا آوردمش . شبیه خودمونه . همه حرف خودشون رو می زند که الا و بلا از پرورشگاه آوردی .

وقتی دیدم شوهرم اینجور میکنه با همسایه که وکیل بود مشورت کردم و می خواستم طلاق بگیرم که ایشون گفتند به خاطر دخترت بساز و زندگی کن .

از طلاق منصرف شدم اما وقتی شوهرم متوجه شد می خواستم طلاق بگیرم ، کتک زدن ها و زندانی کردن هاش شروع شد . تمام بدنم کبود می شد .

شوهرم از یک طرف ، دختر هاش هم از یک طرف .

گاهی ساعت یک نصفه شب من رو از خونه می نداخت بیرون . مامورهای شهرداری دیگه عادت کرده بودن که من رو اون موقع شب در خونه ببینند . بنده خداها هیچی نمی گفتند و می رفتند .

می گفت دخترم که هفت سالش شد بردم مدرسه نزدیک خونمون ثبت نامش کردم . پدرش رفته بود مدرسه و پول به مدیر داده بود تا چیزی به من نگه و دخترمون رو برده بود بالا شهر ثبت نام کرده بود . من هر وقت که زنگ میزدم مدرسه و احوال دخترم یا وضعیت درسش رو می پرسیدم مدیرش میگفت خوبه اما غافل از اینکه اصلا دخترم تو اون مدرسه نبود . چند باری که جلسه اولیا بود و شوهرم وقت نداشت بره مدرسه به من می گفت برم. وقتی از مدیرش می خواستم که دخترم رو می خوام ببینم مدیرش می گفت الان نمیشه یه وقت دیگه .

یک سری که زنگ زدم مدرسه معلم اش گفت خانم دخترتون سالهاست که این مدرسه نمیاد . چرا شما همش زنگ میزنید که وضعیت درسش رو بپرسید . همون اوایل باباشون گفتند مادرش مرده و ما قصد داریم بریم تهران زندگی کنیم . پروندش رو گرفت و رفت .

من گفتم نه من زنده ام . خونمون همین جاست . ما جایی نرفتیم . بعدش فهمیدم تمام این مدت مدیرشون پول می گرفته و دروغ می گفته . شکایت کردم و اخراج شد . دخترم هم از ترس باباش و اینکه بهش پول میداده چیزی نمی گفته .

یک روز که زندانیم کرده بود مستاجرمون زنگ در خونه رو زد از پنجره اتاق بهش گفتم مگه نمیدونی زندانیم چرا زنگ میزنی . من که نمیتونم در رو برات باز کنم . گفت هنوز هم زندانیت می کنه ؟؟ هنوز هم کتکت می زنه ؟

بهم گفت یه طناب یا نخ بافتنی بنداز تا گوشیم رو بفرستم بالا ، به پدرت اطلاع بده تا بیاد و تکلیفت رو مشخص کنند.

به پدر زنگیدم و گفتم هر کاری داری بزار زمین ، بیا خونه من کارت دارم . پدرم گفت چشمام زخم شده ، برم دکتر بعدش میام .

بهش گفتم نه هر کاری داری ولش کن . دکتر هم نرو . زود بیا .

پدرم که رسید خونمون . شوهرم و دختراش کلید رو دادن به دخترم و گفتند مامانت اونجا خودش رو زندانی کرده زود برو در رو براش باز کن تا بیاد بیرون . تا دخترم در اتاق رو باز کرد ، پدرم وارد خونه شد در حالیکه دستها و دهانم بسته بود و حسابی از غذا نخوردن و کتک بی حال بودم . پدرم اشک هاش سرازیر شد . پیرمرد بود زوری برای دفاع از من نداشت . با دیدن اشک پدرم با چشم های خونی به شدت دلم سوخت . تا اون موقع نفرینشون نکرده بودم . اما اونجا از خدا خواستم به سزای عملشون برسند .

به دختر هاش گفتم مگه جز مهربونی از من چیزی دیدید که با من اینکار رو می کنید . تا این رو گفتم موهام رو کشیدن و پرتم کردن بیرون . الان یکساله که من رو از خونم انداختند بیرون و اجازه نمیدند دخترم رو ببینم . دلم برای دخترم لک زده .

+ هر بچه ای رو که می دید با حسرت دیدار یه لحظه بچه خودش ، نگاش می کرد .

+ به سختی اشک هام رو نگه داشته بودم .

زن تو داری بود با این همه درد و با بغضی که هر لحظه می خواست بترکه مقابله می کرد . آه می کشید و تو خودش می ریخت . گاهی اشک هاش رو که از اختیار خارج می شد رو پاک می کرد .

+ دلم می خواست سرم رو بگذارم رو صندلی و برای دردهایی که کشیده گریه کنم و فریاد بزنم از این ظلم وستم زمانه .

می گفت الان که رفتم دادگاه و اموالش رو توقیف کردم . زن های دیگه که من از هیچ کدومشون خبر ندارم . یکی یکی ظاهر میشن . همه هم عقد رسمی با شناسنامه اصلی خودش . اما هر شناسنامه ای فقط اسم یکی از زن ها رو داشت .

+ جعل شناسنامه کرده بود . از اون هفت خط ها بوده نامرد .

بهش گفتم دادخواست طلاق الان نده ، الان دادخواست مهریه و نفقه معوقه و جهیزیه بده .

جدیدا خانم میتونه تو شهر خودش دادخواست بده تا شوهر هر جلسه دادگاه بیاد و بره . اونقدر بیاد و بره این راه رو تا خسته شه .

اصلا بهش رحم نکن اگه خواستی طلاق هم ندی ، به دادگاه بگو امنیت جانی نداری تا شوهرت رو مجبور کنن یه خونه دیگه برات بخره یا اجاره کنه ، بعدش با دخترت زندگی کن .

گفتم اطلاعاتش رو به روز کنه . با چند وکیل صحبت کنه و شماره یک وکیل خوب رو گیر آوردم و بهش دادم تا با اون مشورت کنه .

مرد هوس بازی که بخواد این طور با همسرش برخورد کنه . لایق محبت و گذشت نیست .

بهش گفتم شوهرتون نقطه ضعفت که دختر باشه رو فهمیده امکان داره از این طریق اذیتت کنه . شما تظاهر کن هیچ علاقه ای به دخترت نداری و با عقل و مشورت حقت رو ازش بگیر. مطمئن باش زن های دیگه هم مثل شما شاکی ان و یکی یکی پیداشون میشه .

بهش گفتم ، قول میدم تمام داراییش همین طور پخش میشه دست خانم و بچه هاش و روزی میرسه که به گدایی دچار میشه . گفتم خداوند در مقابل غفار بودنش ، به جاش برسه قهار هم هست . خودش ذلیلش میکنه و دختر هاش رو به جایی می رسونه که لحظه به لحظه این روزها جلوی چشم هاشون بیاد.

روزهای غم تو به پایان خواهد رسید فقط به خدا امیدوار باش .

می گفت دخترش خیلی تیز و با هوشه . گفتم خدا همه ی درها رو به روی بنده خودش نمی بنده . دخترت کمکت میکنه و همون قدر که باباش در حق شما کم لطفی کرد اون هم با شوهرتون بی حساب میشه .

حدود سه ساعتی دردو دل می کرد . وقتی به شهرشون رسید برام دعای عاقبت به خیری کرد و اسم پدرشون رو گفت تا من اگه خواستم بفهمم سرنوشتش چی شده برم خونه پدرشون .

این کار رو خواهم کرد و برایتان خواهم گفت که سرنوشت این زن مظلوم چی شد .

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

ب ن :

  • قبل ازدواج حتما تحقیق کنید و تا جایی که ممکنه با آشنا ازدواج کنید .
  • اطلاعاتتون رو بالا ببرید . مطالعه داشته باشید در هر زمینه ای ...
  • مومن باید زرنگ باشه . گوشه گیر و افسرده نباشید . حواستون به همه چیز و همه جا باشه
  • به فکر ضعفا باشید . تا جایی که ممکنه تجربیاتتون رو در اختیار دیگران بگذارید و از تجربیات دیگران کمال استفاده رو داشته باشید.
  • به کسی ستم نکنید . گناهی که توی این دنیا تاوانش رو خواهیم دید ظلم هست .
  • والدین ، سرنوشت بچه ها براتون مهم باشه . ببینید با کی داره ازدواج میکنه . پدر و مادرش کی اند . چیکاره اند .

این ها رو نگفتم که کلا از ازدواج بترسید تعریف کردم تا هوشیار باشد و با عقل و چشم باز ازدواج کنید

شناخت  شناخت  شناخت

ان شاالله همه عاقبت به خیر بشیم ...

 

 

 

 

 

  • همسر یک طلبه

تقلب با چه طعمی ؟؟؟

۲۹ ارديبهشت ۹۳

بسم الله العالم

این روزها تنور امتحانات داغ است و تقلب هم چاشنی آن شده ...

به قول برادرم تا تقلب نباشد امتحان معنی ندارد یا اینکه فصل امتحانات با تقلب زیباست .

فصل امتحانات برای من همیشه قشنگترین و لذت بخش ترین خاطرات را به همراه دارد . نمی دانم چرا ؟ اصلا حضور روزانه در کلاس درس را دوست نداشتم . فقط می خواستم روزهایی تکراری بگذرد و فصل امتحانات از راه برسد . شماره میز ؛ شماره کلاس و حضور مراقبین ؛ رسمی بودن آزمون را دوست داشتم . البته گاهی تقلب هم آزمون را جذاب تر می کرد . گاهی فاز شیطانی و گاهی فاز مذهبی به سرمان میزد و تقلب جایگاهش را در ذهن به زشت و زیبا مبدل می نمود .

 

یادم می اید دبیرستانی که بودم ؛ میز و نیمکتمان سه نفره بود . موقع امتحانات ؛ دو کلاس اولی نشستیم و وسطمان یک کلاس دومی بود . از بخت خوش اقبالمان دختر عمه عزیز که بسیار هم باهوش بود شماره اش به میز من افتاد . مرا بگویید قند توی دلم آب شد که هیچ . با خود می گفتم آخ جون . فدات بشم خدا هوامو داری .

البته من هم بچه زرنگ بودم ها اما گاهی شیطنت بازی هایمان گل می کرد و لای کتاب را در حد یک ادای دین باز میکردیم که پدر نگوید جواب زحماتم چی شد یا مادر نگوید خوب اگر درس نمی خوانی پس شوهرت میدهم تا بچه قد و نیم قد از سر و کولت بالا بروند . حقیقتا اصلا خوشم از مرد ها نمی امد . به نظرم مردها ، کودکانی بزرگ هیکل اند که مدام باید مواظبشان بود . تر و خشکشان کرد و از گل نازک تر به انها نگفت . وای از روزی که نازشان را نکشیم . دنیا عوض شده ! حالا زن ها باید ناز مردشان را بخرند .

خدایا کارمان به کجا که نکشیده ...

بگذریم ...

آن روز ؛ دنیا به من رو کرده بود و دختر عمه جان برگه ام را برداشت و همه را جواب داد . من هم یه نفس عمیق .

روزی معلم مطالعاتم که بسیار یکدیگر را دوست داشتیم مرا که همیشه سر کلاسش داوطلب بودم و نمره های بیست ردیف میکردم ؛ وقتی دید یک سوال را نمی توانم جواب بدهم به میز پشت سری نشاند و داخل برگه ای کوچک نوشت : داخل کشوی میز کتاب هست بردار و جوابت را بنویس . نمی دانم شاید داشت مرا امتحان می کرد . من که به غرورم بر می خورد با این همه نمره بیست حالا برای یک سوال سابقه ام را خراب کنم ؛ سری به علامت منفی تکان دادم و فکر کردم و در نهایت نمره ام بیست شد . معلم ام لبخندی زد و چیزی نگفت ... واقعا لذت بخش بود برایم . 

دوران دانشگاه هم تقلب می کردم اما خیلی کم بیشتر تقلب می رساندم و برگه جواب را در اختیار دوستان می گذاشتم .

سال آخر دانشگاه واقعا طعم شیرین تقلب نکردن و نمره عالی گرفتن را چشیدم . 

گاهی میشد که هر چه فکر میکردی نمی توانستی جوابی برای سیاه کردن لااقل برگه امتحان پیدا کنی ؛ آنوقت میدیدی کسی ایستاده و می گوید آقا لطفا یه برگه دیگه ؛ اینجا بود که می خواستی صندلی را در حلقش فرو کنی تا دیگر برگه خالی طلب نکند یا به قول دوستان خودکار را در چشمانش فرو میکردی تا دیگر سوالی برای جواب دادن نبیند .

بعد نیست گاهی برای مرحم دل دیگران تو هم کمی کوتاه بیایی و از جواب دادن منصرف شوی . آخر تا کی خودنمایی ...

برادرم می گفت : یک روز درس نخوانده بودم و سر جلسه امتحان کنار شاگرد دوم کلاس نشستم که اتفاقا حفظ کردنش عالی بود و درسی مثل تاریخ که برایم جالب نبود را حسابی قورت میداد. آنقدر زیاد توضیح داده بود که هر چه نگاه میکردم جواب را نمی یافتم . سرم را روی میز گذاشتم و خندیدم . مراقب که متوجه من شد و دید نمی توانم بنویسم چیزی نگفت . بعد امتحان به دوستم گفتم خلاصه ی جواب های امتحان در کتاب وجود دارد برو ببین درست نوشتی ؟ همگی خندیدند . اینجاست که دلت می خواد بزنی له اش کنی واقعا ...

اما بعد اینکه متوجه شدم تقلب اشکال دارد دیگر تقلب را روانه ی خانه ی بخت کردم و طعم شیرینش را چشیدم . به امید روزی که تقلبی نمک امتحان نباشد...

حکم تقلب در امتحان از نگاه مراجع تقلید:

 

حضرت آیت الله خامنه ای:

تقلب حرام است ولی اگر تخصص و مهارت لازم را برای کاری که برای آن استخدام شده دارد و مقررات استخدام رعایت شده استخدام و دریافت حقوق اشکالی ندارد.



*حضرت آیت الله مکارم شیرازی:

در صورتی که در یکی دو ماده درسی تقلب کرده باشد هر چند کار خلاف کرده ولی مدرک گرفته شده و ادامه تحصیل و استخدام با آن مدرک اشکال ندارد.

*حضرت آیت الله سیستانی:

استفاده او اشکال ندارد گرچه عمل او جایز نیست.


حضرت آیت الله صافی گلپایگانی:

تقلب در هر امری جایز نیست.

 

 

 
  • همسر یک طلبه

چقدر سخته وقتی متوجه میشی ؛ پای منفعت که برسه چه زود زیر پات خالی میشه و بعد سقوط آزاد ....

و چقدر شیرین میشه وقتی میبینی  لحظه های اخر ؛ خدا از اون بالا بالا ها دستت رو گرفته ...

و هیچ وقت تنهای تنها خدا ؛ تنهات نمی گذاره 

اینجاست که اون لحظه زندگیت رو با هیچی عوض نمی کنی 

خدای من دوستت دارم

  • همسر یک طلبه

برداشت ...

۱۷ فروردين ۹۳

بسم الله لطیف

سلام  و وقت به خیر به دوستان خوب و پر محبتم
تا حالا شده خوابی رو ببینید یا کسی در موردتون خوابی ببینه ؛ هیچ گاه از ذهنتون پاک نشه و همیشه به یادش بمونید ؟؟!!
چند سال پیش یکی از دوستام ؛ خواب دیده بود من بیت زیر رو تو خواب براشون سروده بودم . وقتی بیدار شد برام خوندش البته خودم با اون بیت بیگانه نیستم . در واقع ریشه ی آرزوهامه ، ازتون می خوام لطف کنید و برداشتتون رو از این بیت برام بگید...
 
 
جز محبت نیست در سایه ی افکار ما
جز غنچه نیست در پرده ی اسرار ما
 
خیلی این بیت رو دوست دارم . بعد نظرات شما ؛ برداشت خودم رو بهتون خواهم گفت .
یا علی
  • همسر یک طلبه

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام ؛ سلامی پر از عاطفه و محبت به دوستان مهربون و پاک و خدایی

سال نوتون مبارک و فرخونده . ان شاالله سالی توام با معنویت و سعادتمندی در پناه ایزد منان داشته باشید. 

ان شاالله خداوند هیچ وقت ما رو به حال خودمون رها نکنه و هرگز در دسته ی خسران زدگان قرار نگیریم.

حالتون خوبه ؟ روزگار بر وفق مرادتون هست؟ خدا کنه هر چی خیره براتون رقم بخوره .

ایام فاطمیه هم تسلیت . ان شاالله بانوی دو عالم ؛ بی بی فاطمه الزهرا سلام الله علیها شفاعتمون کنند و هدایت گر راهمون به سمت الهی باشند.

در مورد ایام فاطمیه ؛ می خواستم یه انتقادی داشته باشم . واقعا چرا دقیقا این ایام اطلاع رسانی نمیشه . توی جامعه ما که یک جامعه ی اسلامی هستش ؛ اکثرا به درستی از شروع و اتمام این ایام آگاهی ندارند. راستش خودم هم گیج شدم . هر کس ، یه حرفی میزنه . بعضی میگن ، سه دهه پشت سر همه ؛ بعضی میگن فاصله داره . و خیلی ها ناخواسته حرمت شکنی میکنن و این خیلی خجالت آوره که جامعه ما به این سمت بخواد پیش بره . چرا تاریخش رو مشخص نمی کنن. چرا رسانه ها اطلاع رسانی نمیکنند. درسته که روایات اهل تسنن یک تاریخی رو میگه و تشیع چیز دیگه ؛ اما تقویم ما فقط روز شهادت رو نشون میده . به نظر بنده باید شروع و پایان این دهه ها مشخص بشه تا مردم دچار گمراهی نشن . عده ای میگن پنج روز بعد و قبل روز شهادت و عده ای میگن از ده روز قبل شهادت . حتی روحانیون هم که بنده پیگیر بودم هم جواب یکسان و قانع کننده ای نداشتند . در هر صورت به نظرم باید شفاف سازی بشه ... این موضوع مهمی بود که مطرح شد اگه کسی اطلاع داره لطفا اطلاع رسانی کنه . 

نمیدونم سال تحویل کجا بودید ؟ احتمالا باید پیش خونواده بوده باشید اما من هر جایی بودم به جز خانواده . سال تحویل امسال رو دوست نداشم به دلایل مفصلی . یک دلیلش هم این بود که آقا طلبه من ؛ به شهرشون رفتند که از این جهت ازشون دلگیرم . اصلا دعای سال تحویل رو هم نشنیدم ... خیلی اون دعا رو دوست دارم . اما مدتیه هر چیزی رو که دوست دارم رو ازم میگیرن . ستم روزگاره دیگه ؛ چه میشه کرد...

از دست عده ای خیلی رنجیده خاطرم . قلبم شکسته . دل و دماغ اینکه سال نو رو هم بهشون تبریک بگم رو هم نداشتم اما از جایی که ادب حکم میکرد بهشون زنگیدم . ازشون خیلی ناراحتم . در حقم ظلم کردن اما زنگیدنم واقعا از ته دلم و با محبت بود . خدا رو شکر اصلا اهل ریا و تظاهر نیستم و هرگز به دروغ عاطفه خرج نمیکنم . 

اصلا هم برام مهم نیست که این زنگیدن من رو چی تعریف میکنن. حال می خواد تمسخر اون ها رو در پی داشته باشه یا فکر کنن به اجبار زنگیدم . مهم اینه خودم با خدای خودم عهد بستم و پاداش کارم رو فقط از او می خوام نه کس دیگه ای ...

دیگه واقعا خیلی چیزها برام مهم نیست . خیلی حرف ها . نگاه ها و شاید احساس ها...

راستی من امسال برای اولین بار برای نوروزم خرید نکردم . منی که همیشه بهترین ها رو داشتم . حقیقتش حس بدی بود اما از جایی که آقامون گفته بودند از خونوادشون هیچ انتظاری ندارند تا برای عروسشون طبق رسومات عیدی بخرند من هم با خودم عهد بستم اجازه ندم خانوادم برام خرید کنند . کلا از این به بعد از اونها هیچ انتظاری ندارم و فقط از همسرم انتظار تامین مالی دارم . 

توی این مدت که غمگین بودم . دوستی بهم گفت پس طلبگیت کجا رفته .  چرا اسم وبلاگت رو گذاشتی طلبگی های همسر یک طلبه . راست میگفت . تلنگر قشنگی بود . 

طلبگی های منه همسر . تو این مسیر باید پخته تر بشم . سختی بیشتری رو تحمل کنم . خون دل بخورم . زخم زبون بشنوم . خودم رو برای روزای سخت آماده کنم . برای زر شدن باید زنگارهای دلم رو پاک کنم . فقط خدا میتونه کمکم کنه ...

الخیر فی ما وقع ...

 

  • همسر یک طلبه

من و دلتنگی ...

۲۶ اسفند ۹۲

هو السمیع

سلام به دوستان وبلاگی خودم ؛ حالتون خوبه ؟ خوش میگذره ان شا ءالله .
الحمدالله . بنده هم خوبم . روزگار خوش نمیگذره اما عصا به دست می گذره ...
نمیدونم ؛ گاهی اصلا هیچ زیبایی توی این دنیا قابل رؤیت نیست  و گاهی همه جا از شدت رنگی بودنش ؛ مداد رنگی کم می آورد . 
راستش موندم از ظلم زمانه شکوه کنم یا از نیرنگ مردم زمانه ناله ! احساس میکنم هیچی سر جاش نیست . ظالم به راحتی ستم میکنه و خوش هم میگذرونه . ککش هم نمی گزه . عذاب وجدان ! اصلا . اتفاقا خیلی راحت همه چیز رو کنار هم می چینه و در نهایت خودش تبرئه میشه ... 
دلتنگم ؛ از همه ی قضاوت کردن ها . از همه ی اون هایی که خودشون رو علامه ی دهر می دونند . از همه ی کسایی که فقط می خوان خودشون رو اثبات کنند . 
از حقارت بیزارم . از بی مسولیتی بیزارم . از سوءاستفاده کردن ها ؛ از زرنگ بازی ها ؛ از دروغ ، دروغ ، دروغ ...
دروغ مثل خوره مخ ام رو می خوره . از احساس های به باد رفته . از عاطفه شکنی ها . از غرور بیزارم . از نگرانی و استرس بیجا که مشکلی رو حل نمیکنه که هیچ ، بلکه حساسیت رو بیشتر هم میکنه . از حرمت شکنی ها ؛ از انتظارات بی جا ؛ آه خدا ...
از تهمت و از غیبت . از له کردن شخصیت ها . از خود شیفتگی ها ، از خود برتر بینی و خود رأی بودنها  ، از تبعیض ؛ از اینکه حرفت فهمیده نشه ، درک نشه دردت چیه . از کلاه شرعی ها .
از دنیا با همه ی زرق و برقش بیزارم ...
از این گرونی و حروم خوری ها ؛ که انگیزه و میل رو تو وجود آدم میکشه . از اختلاف طبقاتی ؛ از پشت خالی کردن ها که پایه های زندگی ها رو سست میکنه . 
از تکیه گاه های بی پناه ؛ از بی اعتمادی ها ...
دلتنگ روز های خوشم ؛ دیروزم کجاست تا مرحم زخم هایم باشد . کودکیم و آرامش بچگیم را می خواهم . گاهی چقدر نفهمیدن زیبا می شود . گاهی چقدر خاله بازی هایت حسرت می شود . گاهی چقدر دوستان قدیمی نعمت می شوند . گاهی چقدر خاطرات زیبا می شود. گاهی چقدر عشق ها پررنگ می شود. گاهی چقدر لحظات از دست رفته گنج می شود و دست نیافتنی ...
گاهی از خوبی کردن ها پشیمان می شوی و خواه و ناخواه زبان سرزنش چرخیده می شود که ای کاش ...
خدای من دریاب مرا ...
غمی بزرگ مرا به نیستی کشانده ...
ای همه ی هستی من ؛ به قلبم آرامش بخش .
  • همسر یک طلبه

بسم الله العظیم

سلام و وقت به خیر به دوستان مهربانم ؛ روز شنبتون به خیر و شادی 

چندی پیش که برای خرید چادر راهی بازار شده بودیم از آنجایی که اقتصاد کشورمون ماشاءالله کمرشکن شده ، فروشنده قیمت بسیار بالایی رو میگفتند . کمترین قیمت چادرشان 70 هزار تومن بود اون هم با جنس بنجل ، چشمانمان که از حدقه زد بیرون بماند ؛ دود هم از سرمان بلند شد . 

بهشون گفتم چه خبره ؛ خیلی گرونه . واقعا اگه اینجور باشه ؛ کسی از عهده خریدش بر نمیاد به نظرم باید قیمت چادر خیلی ارزون باشه تا خانم ها به راحتی بتونند تهیه کنند و دچار مضیقه مالی نشن . در جامعه اسلامی باید قیمت چادر مثل هدیه باشه . شاید با خودتون بگید چطور برای اجناس دیگه گرونی بازار به چشم نمیاد حالا که نوبت به چادر رسید ؟! اصلا به این نظر معتقد نیستم . به نظرم باید زمینه های تشویق ایجاد بشه . گاهی یه حرکت نادرست میتونه مانع ایجاد کنه . دوستانی داشتم که قیمت زیاد چادر یک دلیل برای بی چادریشون بوده . بله قبول دارم که این میتونه یک بهانه باشه اما باید این موانع رو با تیز بینی حل کرد .

خانم فروشنده به مامان میگفتند : اگه دخترت چادریه ؛ هر چقدر هم برای چادرش هزینه کنی ارزش داره . من دوتا دختر دارم به هر کاری متوسل میشم چادر نمیگذارند . یکیشون کارمنده و فقط برای محل کارش که مجبوره چادر میگذاره و اون یکی اصلا دوست نداره  !!!

به نظر من زمینه های تربیت درست نبوده . یا خیلی فضا افراطی بوده یا تفریطی . خانمی که وجدانش راضی به این نباشد که مرد نامحرمی زینت او را ببیند هرگز خود را به نمایش نخواهد گذاشت . 

به شخصه خیلی چادر رو دوست دارم . بارها شاهد چشمان هیزی بودم که خانم های بدحجاب را دنبال میکند . چادر میتواند یک مانع باشد . یک سپر در برابر نگاه های شیطانی . 

چادر حجاب برتر است و انسان همیشه خواهان برترین ها بوده . نمی دانم چطور این برتری زیبا را بی فرهنگی و امل بودن تلقی میکنند . 

اگر بی حجابی عین با فرهنگیست پس چه بسا حیوان ها از ما انسان ها با فرهنگتر هستند . پس درک و شعور یک حیوان از برترین مخلوق خداوند نیز بالاتر است . 

یا فاطمه شکر خدا که سایه تو بر سر من است ...

 

 

 

  • همسر یک طلبه

یه آرزو

۱۹ بهمن ۹۲

هو السمیع

دنیای بچه ها خیلی قشنگه . پاک و بی ریا ؛ صاف و صادق با آرزو های کوچولو و قشنگ .

یادمه یه روز که مامان بزرگم « مامان بزرگ مامانم ؛ 6 سالم که بودمامان بزرگ خودم  فوت شدند » رفته بودند گرگان خونه پسرشون ، من خیلی دلتنگشون شده بودم  . قبل رفتن ازشون خواسته بودم من رو هم با خودشون ببرند اما چون کوچولو بودم و اذیت میکردم مامانم اجازه ندادن . صبح خیلی زود با خواهرم رفته بودند. از خواب که بیدار شدم کلی گریه کردم . هر روز چشام به راه بود که برگردند. یه هفته گذشت ، یه کفش دوزک که روی دیوار خونمون بود رو روی دستم گذاشتم و به سمت آسمون بالا بردم و گفتم گفش دوزک بپر و برو مامانی منو بیار . خواهش میکنم  زود بیارشون . بعد فوتش کردم و کفش دوزک پرید به سمت آسمون . چشام دنبالش میکرد . لبخند روی لبم نشست . باور بچگیم بود که کفش دوزک میرسه بهشون . گفتم خدایا نکنه کفش دوزک از بال زدن خسته بشه! واقعا فکر میکردم کفش دوزک میره و بهشون میگه برگردند . عالم بچگی عجب عالمیه !!! 

فردای اون روز مامان بزرگم برگشتند و انگار همه ی دنیا رو بهم داده بودند. 

الان که بزرگتر شدم میگم اگه قد بچگیمون به خدا ایمان داشتیم ، دیگه از آینده هراسی نداشتیم . از مشکلات بیمی نداشتیم . خودمون رو قربانی آینده هنوز نیومده نمیکردیم . حکمت و مصلحت خدا رو سقف زندگیمون میکردیم و با اعتماد به خدا پایه زندگیمون رو محکم میکردیم .

باور داشتیم خدایی هست ... خدایی هست .. خدایی هست . 

شما آرزویی ندارید ؟ کفش دوزک ها منتظرند تا به سمت خدا پرواز کنند ...

  • همسر یک طلبه

قرض نیکو

۱۷ بهمن ۹۲

هو الباسط

با عرض سلام و ارادت خدمت شما خوبان

امیدوارم روز پنج شنبه خوبی رو در کنار خانواده محترم سپری کنید . دیشب با مامان و دختر خاله ها در مورد « قرض الحسنه » صحبت می کردیم . مامان در مورد سخن رهبری در این مهم ؛ که ایشان از عملکرد وام قرض الحسنه استقبال می کنند بهمون گفتند . اینکه چقدر وام مفیدیه و بدون فشار مالی به طرفین ؛ حلال مشکلاته . واقعا برکت این قرض رو با وجودم درک کردم . اینکه خدا گفته از نیازمند دستگیری کنید من دو برابرش رو بهتون میدم رو واقعا حس کردم . این معامله ؛ معامله با خداست و خداوند چه خوب ادا کننده ایست .  یاد دوران مدرسه در ذهنم تداعی شد . پول تو جیبی هایی که مامان بهم میداند رو به دوستام ؛ که نیاز داشتند قرض میدادم . روزی نبود که دوستام نیان و قرضشون رو ادا نکنند . با اینکار هم همیشه خودم پول داشتم . هم نیاز دوستام برطرف میشد. گاهی یادم میرفت که من کی بهشون پول قرض دادم .  واقعا بیشتر از اون چیزی که قرض میدادم همیشه پول داشتم . با قرض دادن هیچ وقت دستم خالی نمیشد و نیازمند کسی نمیشدم. مامان از یک بانک قرض الحسنه نام میبردند که خیلی مفید بوده اما بانک های دیگه کارشکنی میکنند و پاپوش میسازند تا که اون بانک منحل میشه . واقعا این همه سود های حرام میخواد به کجا بره . نمیدونم چرا با وجود اینکه میدونیم عملکرد خیلی از بانکها ربا و نزول شده باز هم از گرفتن این وام ها فرو گذار نیستیم . 

گزیده ای از سخنان مقام معظم رهبری

 

 

اگر این صندوق های قرض الحسنه نباشند . بدانید که این نیازهای مردم را به هیچ وجه شما و ما قادر به انجامش نیستیم.

 

 

این نهاد ( صندوق های قرض الحسنه)  که اسلامی است و نهاد مفیدی است. برای مردم بماند، کارخودش را بکند و به مردم خیرخوش را برساند. یک شجره طیبه ای است. بحمدالله رشد هم کرده، خوب شده نه دیگران کار شکنی کنند و نه اسباب زحمت درست کنند.

 

 قرآن آیه 17 تغابن :

 

وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً

...:
و نماز را برپا دارید و زکات را ادا کنید و به خدا قرض الحسنه دهید.
در این آیه سه نکته قابل توجّه است؛ نخست اینکه: قرض الحسنه، بعد از نماز و زکات به عنوان سوّمین دستور ذکر شده که بیانگر اهمیّت آن است. دوم آنکه: قرض الحسنه قرض دادن به خداست. اشاره به اینکه گویی قرض دهنده با خدا معامله می کند و خداوند قرض او را می پذیرد. سوم اینکه: این اصل مقدّس مانند نماز و زکات، باید در سطح وسیع و همگانی انجام شود. لذا در آیه فوق با واژه جمع، به عموم مردم از زن و مرد، خطاب شده است.

در احادیث:

 

  امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
ما من مسلم اقرض مسلماً قرضاً حسناً یرید به وجه الله الا حسب الله له اجرها کحساب الصدقه حتی یرجع الیه:
هر مسلمانی که برای رضای خدا به مسلمانی قرض الحسنه بدهد، حتماً خداوند پاداش آن را مانند پاداش صدقه دادن حساب می کند، تا هنگامی که آن قرض به او باز گردد
.
 پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
من اقرض مؤمناً قرضاً ینتظر به میسوره، کان ماله فی زکاهٍ، و کان هو فی صلاهٍ من الملائکه حتّی یؤدیه:
کسی که به مؤمنی تا مدّتی که او توان ادای آن را داشته باشد، قرض بدهد، مال او به عنوان زکات است (و ثواب زکات را دارد) و قرض دهنده تا هنگام ادای قرض، مورد درود فرشتگان است
---------------------------------------------------------------------------------پ ن : قرض الحسنه نوعی قرض است که در آن بهره‌ای در کار نباشد. در تعریف دیگر عقدی است که به موجب آن بانک‌ها (به عنوان قرض‌دهنده) مبلغ معینی را طبق ضوابط مقرر در دستورالعمل ذیربط به اشخاص اعم از حقیقی یا حقوقی (به عنوان قرض گیرنده) به قرض واگذار می‌کنند..

 

  • همسر یک طلبه

هو العدل

سلام و وقت بخیر دوستان 

ان شاء الله روزگار بر وفق مراد هست ؟ سبد کالا چطور ؟ شامل حالتون میشه آیا ؟

دست دولت تدبیر و امید درد نکنه که به فکر ملته اما فکر نمی کنه شیوه توزیع آن قدری نامناسبه؟ 

امروز فروشگاه اتکایی که مدتی در آنجا مشغول به کار بودم غلغه ای بوده ؛ بیچاره دوستام حسابی خسته شده بودند روز اولی . از توضیح دادن به مردم که واقعا کارت به استخون می رسونه تا مراقب از کالاهای فروشگاه که گاهی  آدم های به اصطلاح زرنگ ، چیدمانشون رو تو جیب ، کیف ، هر سوراخ سمبه ای که به فکر شکیب جان هم نمی رسید رو مناسب میدیدند .

خداییش این فرهنگه داریم ؟ اگه بعضی ها اینقدر که مخشون رو ، رو منفیات متمرکز میکنند جهت مثبت میدادند الان نیازی به صف سبد کالا تو برف زمستون هم نبود . گاهی واقعا متاسف میشیم . آخه می خوایی کجا ببری با خودت ؟ شاید همین امروز عزرائیل خونه دو متریتو بهت داد . آخه این حروم رو کجا می خوایی سرمایه گذاری کنی ؟

برا بجه هات که بعد دو دستی بزنی تو سرت ، ای وایی بچم چرا خلاف کار و هزار کفت و زهرمار دیگه شد ؟

برا همسرت ؟ یا برا مال از دست رفتت ؟ یا خودت که معلوم نیست بعدش به چه مرضی دجار بشی تا این پول از حلقومت نره پایین ؟ یکی نیست بگه یکمی قانع باشید با اونی که دارید بسازید تا فردا خدا کریمه . درسته شاید بتونی دوربین مخفی رو دور بزنی اما دوربین آسمونی رو چیکار میکنی ؟

به خدا اینها همه درده وقتی نمی خواییم درمون بشیم. اینقده از این خیانت و فریب کاری که زرنگی جلوه داه میشه بدم میاد که خدا میدونه . این حرف حسابم با مردم به اصطلاح باهوش که دارن تو ایران فنا میشن .

اما دولت تدبیر جان ؛ یا پیشنهادی از اساس نده یا اگه خواستی اجرا کنی یک دست باش . غنی و فقیر یکی باشه . وقتی میگی کارگر ، دیگه کارگر . چه بیمه داشته باشه چه فاقد بیمه باشه . چه زن باشه ، چه مرد باشه . جه حقوقش زیر خط قرمز شما باشه ؛ جه بالا .  الان زن کارگری که بیمه نداشته باشه و شوهرش هم فوت کرده باشه و عضو هیچ کجا هم نباشه باید چیکار بشه؟ 

یا اینکه خط قرمز برای حقوق مشخص میکنید چه معنی داره ! مگه این آدم ها مثل بقیه تحریم ها رو تحمل نکردند ؟ پس حقشون کجا میره ؟

واقعا به این موضوع فکر کردید که چرا مردم اینقدر برای کمی برنج و تخم مرغ و مرغ تو این سوز سرما صف کشیدن و پیامک میزنند ؟ یا خیلی هاشون دعا میکنند که خدا کنه ما هم جزء لیست باشیم . واقعا ایران به کجا رسیده ! واقعا درد مردم چیه . جاتون گرمه از سوز سرمایی که کارگر تو گذر جون میکنه خبر ندارید ! 

همین قشر ضعیف و کارگرند که دارند باسختی و تحریم میسازند و چوب تحریم رو برای حفظ استقلال این مملکت به جون می خرند . درصد زیادی از همین قشر ضعیف و متوسط که الان خیلی هاشون از لیست حذف شدند این مملکت رو با خوبی و بدیش میسازند . وگرنه غنی که دردی رو حس نمیکنه ! 

شاید هم صدای مظلوم به جایی نمیرسه . مردی که تا دیروز زیر 500 میگرفته حالا امروز شده 700 باید دیروزش رو فراموش کرد آیا ؟ 

چرا کارگر باید با 700 هزار تومن فاقد شرایط دریافت باشه اما یک کارمند دولت با حقوق یک میلیون و اندی دارای شرایط ؟ فقط چون کارمند حقوق بگیر دولته نکنه ناراضی باشه و برای دولت خوب کار نکنه؟ اما کارگر که صداش به جایی نمی رسه قربانی بشه ؟ عدالت یعنی این !!!

مگه کارمند دولت رنگ خونش از کارگر مشمول قانون کار قرمزتره ؟ یا شاید بازنشسته دولت تاجی به سر داره که مستمری بگیر تامین اجتماعی نداره ! 

بهتره اگه قراره عدالتی باشه کلاه شرعی استثنا رو نبافیم و به زور هم که شده سر کنیم ...

  • همسر یک طلبه

هو المجیب

سلام ؛ امیدوارم زندگی بهتون خوش بیاد و سر زنده و سر حال باشید .

دیروز دختر خاله گرامی بهمون پیامک زدند که بزرگترین تجربه زندگیت چی بود؟

چون تجربه ی کسب شدمان داغ داغ بود نیازی به فکر کردن نداشت . برایشان نوشتم :

 

  • هرگز قهر نکن حتی اگر حق با تو باشد .
  • هرگزعیب دیگران را عیان مکن چون زمانه رسوایت خواهد کرد.
  • هرگز از غم کسی شاد مشو حتی اگر دشمنت باشد چون دنیا دار مکافات است .
  • هرگز به هنگام عصبانیت سخن مگو چون حتما پشیمان خواهی شد .
---------------------------------------------------------------------------------------------------
 پ ن : اینایی رو که گفتم فکر نکنید همش رو خودم انجام دادم ها ؛ این ها تجربه ی زندگیه . 
حالا شما هم لطف کنید و ما رو هم از تجربیاتتون بی نصیب نکنید ...
  • همسر یک طلبه

چند روزی هست که فاطمه کوچولو به شدت بیمار شده و اصلا حالش خوب نیست . مامانش که این روزها درگیر پایان نامشه هفت صبح میره و نه شب میاد خونه ان شاالله قراره تا آخر ماه پایان نامش رو تحویل بده . من و مادرم از هر چی که فکرش رو بکنید به فاطمه خوراندیم تا بلکه بهتر بشه . گاهی قاطمه باهامون راه نمیاد خانوادگی دست به کار میشیم. یه سری که مامان می خواست بخورش کنه ؛ فاطمه میترسید و زیر روبند تحمل نمی کرد . مامان و داداشم هم رفتند زیر روبند و براش هورا می کشیدند و دست میزدند تا فاطمه بخور شه. یا اینکه مدام بهانه میگیره و می گه بازار !! نمیدونم او که هنوز درست و حسابی نمیتونه حرف بزنه چطور کلمه بازار رو درست ادا میکنه . شیطونی هر چی به نفعه یاد داره .

مامانم برداشتش بردش بازار تا دلتنگیش کم بشه . چه اشکالی داره اگه خودمون با بچه ها ابراز هم دردی کنیم یا گاهی هم بچه بشیم ...

این روز ها هم برای خودش میتونه تجربه باشه تا برای آینده پرستاری و بچه داری رو یاد بگیرم  . به نظر من همه ی سختی ها رو میشه تحمل کرد به شرط آنکه یه همراه صادق داشته باشی . یکی که اگه مریض بشی او هم برات تب کنه ؛ تو سختی ها تنهات نگذاره ؛ فقط به فکر منافع خودش نباشه ؛ دلسوزت باشه ؛ مشکلات رو نره همه جا جار بزنه ؛ برای حفظ چهره خودش شخصیتت رو تخریب نکنه و این رو نشونه زرنگیش بدونه ... 

همه چیز قابل حله به شرطی که رفیق راه داشته باشی . مادر من همیشه رفیق راهم بوده . همینکه مشکلی پیش میاد و میگم مامان ؛ از وجودش برام مایه میگذاره . مامان خوشگلم ، مامان مهربونم 

 

ذکر و  دعا جهت  شفا یافتن مریض

 این دعا را دائم بخواند :

 

بسم الله الرحمن الرحیم یا منزل الشفا و یذهب الداء صل علی محمد و اله و انزل علی وجهی الشفاء »»

 

 دعای دیگر به جهت شفا یافتن از بیماری

 

«« مریض مکرر بگوید : بسم الله الرحمن الرحیم یا هو یا من هو یا من لیس الا هو صل علی محمد و آل محمد

 

 

  • همسر یک طلبه

سجده شکر

۲۷ دی ۹۲

هو المعز

سلام دوستان ؛ وقت شریف بخیر

گاهی در گاه نوشته هایت ؛ احساس می کنی جای کسی خالیست . کسی که تو را یک پله به خدا نزدیکتر کرده ؛ که می داند حکمت چیست ؟ 

شاید غفلت و قصور نویسنده  و شاید نیاز یاد شونده ! 

به یاد دارم اول دبیرستان ؛ معاون مدرسه طلیعه نور  که نامشان در خاطرم نیست بسیار انسان با خدایی بودند . مهربانی ایشان بر سر زبان ها جاری بود . نصیحت مادرانه می کردند و دست نوازش بر سرمان می کشیدند . از جنس دیگری بودند  . رنگ و نشان خدایی داشتند . از آنهایی که وقتی نگاهشان می کنی یاد خدا می شوی . برای اولین بار ایشان سجده شکر را به ما آموختند. در نمازخانه مدرسه بودیم که گفتند : دخترهای خوشگلم ؛ عزیزهای من بعد نماز همیشه خدا رو شکر کنید و بگویید؛

" شکرا الله شکرالله شکرالله  حمدا الله حمدا الله حمدا الله  الهی العفو  الهی العفو  الهی العفو " و برای گناهانتون طلب بخشش کنید . از آن زمان تا کنون این ذکر به وجودم آرامش خاصی میدهد این نوع  امر به معروف را دوست دارم . ان شاء الله ثواب جاریه باشد برای ایشان ...

در خاطرم هست روزی که از اداره آموزش و پرورش جهت بازدید آمده بودند ؛ من نماینده کلاس بودم . آن روز خیلی سرو صدا و شیطنت کردیم . ما همکلاسی ها که بی خطر تر از کبریت بی خطر بودیم با هم دست به یکی کردیم و... بقیه اش رو نمی گویم بد آموزی دارد . فردا روز که از دلبندتان عمل آژیر داری سر بزند زودی به پای ما نوشته می شود که فلان و بهمان که چه ؟ از بجه های طلیعه نور یاد گرفتند ... طفلی ما که اینقده مظلوم بودیم ! کار بالا گرفت چند لحظه بعد خانم معاون آمدند کلاسمان ؛ چشمتان روز بد نبیند همه ما که تا چندی پیش شیر بودیم حالا موش شده بودیم . کسی از جایش جم نمی خورد . خانم هم همچنان دعوایمان می کرد . من را بگویید سرم را روی میز گذاشته بودم وفقط آرام می خندیدم [ هرگاه کار اشتباهی از من سر میزند فقط می خندم طوری که طرف خیلی زود متوجه می شود. اصلا پنهان کاری بلد نیستم . به نظرم این میتونه یک مزیت باشه ] داشت کنترل خنده از دستم در می رفت که خدا رحم کرد و خانم رفتند . با خروجشان انفجار خنده کلاس را از جا کند و ایشان دوباره برگشتند واییییییییییییییی . چند روز بعد خانم به نزد ما آمدند و بابت عصبانیت "به نظرمن به جایشان " عذر خواهی کردند . ایشان با عملشان به همه ی ما تواضع ؛ مهربانی ؛ صبوری وگذشت را آموختند. 

همیشه انسان های خوب مظلوم اند خیلی دیر به برکت وجودشان پی میبریم . وقتی هستند کمرنگ اند پرای پررنگ شدن خودشان را اثبات نمی کنند . بدی کسی را عیان نمی کنند . بیشتر اهل سکوت اند تا فریاد . گاهی از غم لبریزند اما در خود می شکنند . من تو زندگیم از این تیپ آدم ها دارم و از این جهت خدارو شاکرم . مامانی خودم که نمونه بارزشه ؛ دیگه داداش مجیدم که خیلی ماه و دوست داشتنیه و آقا طلبه مهربونم که خیلی صبور و با ادبه بی نهایت دوسش دارم . من خیلی خوشبختم . خدایا بابت این همه نعمت که گاهی ازشون غافلیم شکر. تو خدای بزرگوار منی . غمخوار تنهایی هام و سختی ام . همراهم باش...

ایشان در زمستان  همان سال در حالی که به مدرسه می آمدند بر اثر تصادف فوت کردند. همه بچه ها عزادار بودیم انگار تازه معنای فراق را حس می کردیم . یک دختر سه ساله داشتند . طفل معصوم اصلا نمی دانست چه خبر شده ، فقط بهانه مادرش را می گرفت دلم خیلی برایش می سوخت .

یادشان گرامی اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم . خدا رحمتشان کند ان شاء الله

  • همسر یک طلبه

هو المقتدر

سلام و خسته نباشید میگم به همه ی اون کسایی که می خوان از لحظه لحظه زندگیشون بهره ببرند .

خرداد که فارغ التحصیل شدم همه ی هم و غمم این بود که تابستون من و آقا طلبه  کلبه زندگیمون رو بنا کنیم و اون جور که دوست داریم بسازیمش بعد من به کوب برای ارشد سرمایه گذاری کنم اما به دلایل مفصلی نشد که بشه . من عاشق درس خوندنم ، اینکه کلی کتاب بنویسم ؛ فرد مفیدی برای جامعه باشم ؛ بتونم مشکلی رو حل کنم . اصلا هم به این حرف که میگن زن باید خونه دار باشه ، فقط بچه تربیت کنه معتقد نیستم اگه این جور فکر کنیم پس هیچ زنی نباید کسب علم کنه . من دوست دارم ان شا ءالله هم بچه تربیت کنم هم در عرصه های مختلف فعالیت داشته باشم . اینقدر برام مهمه که یکی از شرط های روز خواستگاریم تحصیل و اشتغال بود . نمی تونم این خانم هایی که به راحتی از این حقشون میگذرند رو درک کنم . هیچ وقت خدا نگفته که فقط مرد ها حق تعلیم دارند . مشغول الذمه اید اگه گمان کنید فقط به دلیل درامدش میگم اون فقط یه بعدشه . الان خیلی اذیتم که یک سال ام هدر رفته . ولی خوب جبران میکنم . به دلیل مشکلات جانبی ارشد شرکت نکردم اما دارم دانشگاه امام صادق و حوزه و ... شرکت می کنم . قصد دارم کمی تغییر ایجاد کنم . کلا اهل تنوع ام و در علم قانع نیستم . ان شاءالله خدا کمکم کنه همه چیز درست میشه . در حال حاضر خواهر بزرگوار مطالب پایان نامه ارشد رو ریختن رو سرمون ، تا تایپشون کنم . منم که خواهر ذلیل . خیلی دوسسسسسسسسسش دارم . قراره تا یه ماه دیگه پایان نامشون رو تحویل بدند لطفا براشون دعا کنید . از صبح که میرند بیرون شب میان خونه ما دخترشون فاطمه جیغ جیغو رو تحویل میگیرن . خدا بهمون صبر ایوب بده به خدا از دست فاطمه . از بس خونمون بوده به من میگه مامان !!!

البته این میتونه علاوه بر عیب های فراوان ، مزیت هایی رو هم داشته باشه برای آینده مفیده .

تا ببینیم خدای مقتدر چی برامون رقم زده ...

به امید فردایی روشن 

 

  • همسر یک طلبه

غرور بی جا

۱۲ دی ۹۲

یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
“اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت،
که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”

--------------------------------------------------------------------------------

پ ن - دیدید گاهی اوقات افرادی هستند که هر چی پا رو دلت و غرورت میگذاری تا بلکه از خواب غفلت بیدار شن و یه نیم نگاهی به عاقبت لجاجت و غرور بیجاشون داشته باشند افاده نداره که نداره . انگار هر چی میگی دنیا ارزش نداره و پشت پا میزنی به هر چی بی حرمتیه و چشاتو میبندی - گمان میکنند برنده میدونند اما زهی خیال باطل . پاشون رو روی گاز گذاشتند و دست اندازهای دنیا رو پی در پی طی میکنند و با منطق خودشون می گازند  غافل از اینکه چاله داره دست و دل بازی میکنه به چاه . دیگه کم کم ارزش و اعتبارشون رو ازدست میدند و کسی هم بهشون بها نمی ده .

برای این تیپ آدما منطق یعنی نظر خودشون و نظر موافق طرف مقابل .

 

  • همسر یک طلبه

هو المجید

سلام و تسلیت جانسوز من بابت شهادت امام رضا سلام الله علیه به ساحت مقدس صاحب عصر امام زمان عجل الله تعالی فرجه و شریف و شما عاشقان و دلسوخته گان .

ان شاء الله پروردگار عالم توفیق دهند رفتار و کردار و گفتار و فرزندان رضوی - نبوی و حسینی داشته باشیم و ثامن الحجج ضامن دنیوی و اخروی ما نیز باشند .

درود من به راننده تاکسی بزرگواری که مرا با عملشان دانش جوی روزگار کردند و تجربه ای نو آموختند .

مدت ها قبل که جهت برآوردن حاجات راهی بازار شدم زمانی که درون تاکسی نشسته و منتظر دیگر مسافران ؛ در اندیشه کار روزگار و مردمانش غرقه بودم که ناگاه چشمانم به کتاب قرآن مبارک دست راننده تاکسی افتاد . حسی عجیبی وجودم را فرا گرفت بسی غبطه خوردم که خدا میداند. با خود گفتم در دورانی که همه ذره بین بدگمانی بر روی عملت گرفته اند و هر عمل مذهبی در جمع را ریا می شمارند تا با این نیرنگ پلیدشان بین انسان و عمل صالح فاصله اندازند . در روزگاری که به پیشانیه هر شخص سر به راهی مهر پاستوریزه حک میکنند عجب وجودی دارد این مومن . احسنت که از لحظات این دار فانی بهترین بهره را می برد و درس گرفتن من ثواب جاریه او باشد در دار باقی ان شاء الله .

بار پروردگارا توفیقمان ده تا از ثانیه ها بهره آخرت گیریم و شیطان فریبمان ندهد یک وقت - که خط قرمز ریا را فراتر از حدش نهیم تا جایی که اخلاص و واجب را در خود حل کند و وقتی به خود آییم که فرصت ها سوخته و ما باخته .

 

  • همسر یک طلبه

سلوک دانشجویی

۲۶ مهر ۹۲

هو العلیم 

دانشجو ؛ آیا این کلمه فقط مختص دانشجویان مقطع دانشگاهی ست یا هر کس که به نوعی فرا گیرنده علم است ؟

دانش + جو = کسی که جوینده ی دانش است حال می خواهد دانشجو باشد یا طلبه ، کارمند ، مهندس ، دکتر و حتی به عقیده ی من ، خیاط یا بقالی سر کوچه و حتی دانش آموز که می بایست دانش جو باشد  ...

اگر کسی تمایل به پیشرفت و بیداری از غفلت دارد باید گام به گام تحصیل اش همراه با معرفت و شناخت باشد . از یک بچه مهد کودکی گرفته تا لحظه مرگ .

والدین و خود ما نیز که روزی پدر و مادر خواهیم شد باید هوشیار باشیم و حواسمان باشد که در برابر خداوند ، پیامبران و امامان که نخستین آموزگاران ما هستند مسئول هستیم و آنها حق تعلیم بر گردنمان دارند . پس از ابتدا باید به فرزندانمان جرئت و جسارت در علم را آموزش دهیم . 

اگر به دلبندمان یاد می دهیم که اسباب بازی اش را به گونه ای بسازد که مثلا شکل یک خانه باشد به او هدف از این کار را نیز فرا دهیم و قدم به قدم حرکات را به او توضیح دهیم .

کودک باید از ابتدا کنجکاو باشد و هیچ آموزش بی پایه و اساس را قبول نکند . 

" یادگیری مخصوص کلاس نیست . دانشجو باید عاشق باشد . با تمام وجود درس بخواند و قانع نباشد . طوری کسب علم کند که در وجودش زلزله رخ دهد . از پاره وقت ها نهایت استفاده را ببرد . " « بخشی از سخنان آقای قرائتی »

هر کجا که جلوی ضرر گرفته شود منفعت است . اگر کتابی می خوانیم با هدف خوانده شود . از زمانی که همسرم کتابی با عنوان « سلوک دانشجویی ، جواد محدثی » را به من هدیه دادند نگاهم در مورد آموزش به شدت تغییر کرد و افسوس از لحظات از دست رفته ...

« ان الانسان لفی خسر » که هر آینه انسان در زیان کاری ست . از آن زمان تکانی به خود دادم و با خود عهد بستم هر گاه جمله ای می خوانم همراه با تدبر باشد . 

 پیامبر خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم :

« إنَّ طـالِبَ العِلمِ تَـبسُطُ لَـهُ الـمَلائکَةُ أجـنِحَتَها وتَستَغفِرُ لَهُ »
فـرشتگان ، بـالهاى خـود را براى جوینده دانش مى ‏گسترانند و برایش آمرزش مى‏طلبند .
کنز العمّال : ۲۸۷۴۵ منتخب میزان الحکمة : ۳۹۸

  • همسر یک طلبه

علم یا ثروت ؟؟؟

۳۰ شهریور ۹۲

هو العلیم

سلام ؛ سلامی گرم و صمیمی به دوستان وبلاگی و هم کلاسی های قدیمی

ندا ملکی در آفتاب شرقی ، باب سخن را با این سوال آغاز کرد که « علم بهتر است یا ثروت ؟ » 

بی اختیار ما را روانه ی  شانزده سال پیش کرد و خاطرات تلخ و شیرینش ...

اول ابتدایی و مدرسه دخترانه ی نرجس . آن زمان اولی ها دو ماهی زودتر به مدرسه می رفتند تا مقدمات انجام شود و در این مدت حروف الفبا آموزش داده شود . به علت کمبود مدرسه ، دختر ها و پسر ها همزمان با هم درس می خواندیم . یک کلاس مخصوص دخترها و یک کلاس مختص پسرها . خوب یادم است معلم دخترها آقای شیری نام داشتند و بسیار مهربان . به علت فضای کم کلاس و تعداد بالای دخترها ، سقف کلاس را پایین آوردند . دقیقا یادم نیست اما یک ده نفری باید به کلاس پسرها می رفتند و جزء آن کلاس می شدند . از بخت پر اقبالمان من شامل آن گروه شدم . جایتان خالی یک هفته ای گریه پشت گریه ؛ که من به کلاس پسر ها نمی روم . به چه حقی این آرامش را از من می گیرند . من این کلاس را دوست دارم و با دخترها راحت ترم ... این خاطره تلخ ذهنیت بدی را در من از مدرسه ایجاد کرد و باعث شد هیچ وقت دوران ابتدایی را دوست نداشته باشم . یادم می آید معلم آن کلاس تپل بود و من همیشه از چاقی بدم می آمد. حس می کردم آدم های چاق ، تنبل و بد اخلاق اند . « جسارت نباشد این حس دوران کودکی بود . » 

انگار این خاطره ی تلخ جا خشک کرده است و با تلنگری بیدار می شود . 

علم بهتر است یا ثروت ؟ موضوع انشاهایمان بود و من عقیده داشتم هر دو خوب هستند و نمی توانند جدای از هم باشند با علم می توانی کسب ثروت کنی و با ثروت می توانی کسب علم !!!

اما آیا واقعا این گونه است ؟؟ حقیقتا همیشه این تفکر که کدام بهتر هست در ذهن من بوده است و امروز کارشناس محترم با استفاده از احادیث ، جواب روشنی دادند :

از امام علی « علیه السلام» پرسیدند : یا علی العلم افضل أم المال ؟

امام پاسخ دادند : ان العلم افضل .

پرسیدند به چه دلیل ؟ 

« لان العلم میراث الانبیاء و المال قارون و هامان و فرعون و عاد و شداد »

(زیرا علم میراث پیامبران است و مال میراث قارون و هامان و فرعون و شدّاد است.)
         
  «لان المال تحرسه والعلم یحرسک»
زیرا مال را تو باید نگهداری کنی ولی علم ترا حفظ می کند.
 
«لان لصاحب المال اعداء کثیرة ولصاحب العلم اصدقاء کثیرة» 
زیرا ثروتمند دشمنان بسیاری دارد و دانشمند دوستان فراوانی دارد.
 
«لان المال إذا تصرفت فیه ینقص والعلم إذا تصرفت فیه یزید»
زیرا وقتی در مال تصرّف کنی کاهش می یابد، ولی وقتی در علم تصرّف کنی افزوده می شود.
 
«لان صاحب المال یدعى باسم البخل واللوم، و صاحب العلم یدعى باسم الاکرام والاعظام»
زیرا ثروتمند به نام بخیل و لئیم خوانده می شود، و دانشمند با اکرام و اعظام خوانده می شود.
 
«لان المال یخشى علیه من السارق والعلم لا یخشى علیه»
زیرا این ترس وجود دارد که مال را دزد ببرد ولی در مورد علم ترسی وجود ندارد.
 
«لان المال یندرس بطول المدة ومرور الزمان والعلم لا یندرس ولا یبلى»
زیرا مال با طول مدّت و گذر زمان فرسوده و کهنه می شود. و علم کهنه نمی شود و دچار آفت نمی گردد.
 
«لان المال یقسی القلب والعلم ینور القلب»
زیرا ثروت باعث قساوت و سنگدلی می شود و علم قلب را نورانی می کند.
 
  " منبع : 
کشکول بحرانی، ج1، ص27. به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص142."
 
 
 
 

 

  • همسر یک طلبه

سنت شکنی !!!

۲۹ شهریور ۹۲

هو البصیر

سلام ، سلامی به آرامش دل های خسته

شاید تا به حال برایتان رخ داده باشد که بر خلاف عرف و عادت جامعه ای چه کوچک ، چه بزرگ دست به کار شده باشید . 

اگر اینگونه باشد طعم تلخ اما شیرین آن را چشیده اید . 

جایتان سبز ، روز ولادت حضرت معصومه «س» جشن عقد کنان برادرم بود . از همه ی آشنایان و فامیل اصرار که از ارکسترهای «غرب زده » دعوت کنید تا شادی جشنتان دو چندان شود و بیشتر خوش بگذرد ، همیشه که نمی شود غم باشد . آرامش هم در زندگی لازم هست و از ما انکار که "نه " آرامش به چه قیمتی ، آیا گناه شادی است ؟ با اینکه همگی می دانستند که حرام قطعا در چنین مجلسی رخ خواهد داد باز هم اصرار پشت اصرار که یک شب هزار شب نمی شود ...

بدون رو در بایستی به آنها گفتیم ما مجلس حرام نمی خواهیم و مولودی یا مجلس گردون خواهیم آورد . آرامش اگر با گناه حاصل می شود ارزانی خودتان . ما آرامش را در مجالس گناه جستجو نمی کنیم.

اکثر مهمان ها نیامدند ، نه اینکه فکر کنید خم به ابرو آوردیم که چرا نیامدند یا ای کاش مطابق میل آنها رفتار میکردیم که جشنمان پربارتر میشد نه...

آنهایی که مجلس حرام را به حلال ترجیح دهند همان بهتر که نباشند . 

اینطور شد که ما ماندیم و یک دیگ غذای دست نخورده ! به ذهن مبارک ام رسید این نیز می تواند بانی خیر شود و به مادرم پیشنهاد دادم که باقی غذاها را به فقرا تقسیم کنید . اینگونه دعای خیرشان پشت و پناه عروس و داماد نیز خواهد بود 

 غذاها تقسیم شد گفتم : بروید ، نوش جان کنید که گوشت شود به جانتان ان شاالله ...

 

 

  • همسر یک طلبه

قضاوت کردن

۰۲ شهریور ۹۲

هو العالم

خداوندا ؛ به من بیاموز قبل از آنکه درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم ، کمی با کفش های او راه بروم ...

گاهی اوقات بدون آنکه متوجه باشیم نسبت به کسی یا چیزی ، نظر مثبت یا منفی پیدا می کنیم که شاید خلاف واقع باشد . ممکن است نا خواسته دلی بشکند ، نظری تغییر کند، خیری به ضرر مبدل شود ، خدای ناکرده حق الناسی ایجاد شود و آنگاه دیگر پشیمانی سودی ندارد .

و چه حس دردناکی دارد چوب قضاوت نادرست دیگران را خوردن . آن زمان است که بغض هم دیگر یارای ترکیدن ندارد و چشم هم توان باریدن . مات و مبهوت فقط خدا را صدا میزنید و می گویید الله اعلم  .

مگر اینگونه نیست که قضاوت فقط مختص خداوند است و حتی خداوند نیز قضاوت خود را تا قیامت به تاخیر می اندازد تا مگر شاید بنده اش به صراط مستقیم باز گردد .

پروردگارا ؛ یاری ام کن تا هیچ گاه نسبت به گفتار ؛ کردار و پندار کسی قضاوت نکنم ...

 

  • همسر یک طلبه