طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

مشخصات بلاگ
طلبگی های همسر یک طلبه

به خانه ی مجازی همسر یک طلبه خوش آمدید . قدم کلیک هایتان بر چشم ...
از وقت تان برای خنده استفاده کنید ؛ زیرا خنده موسیقی و آهنگ روح است .

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

الان چه خبر 3

۱۱ مهر ۹۳

به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانی اش همیشگی 

سلام ‌ من دو باره برگشتم . البته این رفتن نه اختیاری بلکه جبر زمانه بود . حالا علتش رو خواهم گفت . 

احوال همگی خوبه ان شاالله ؟  روزگار چه طور میگذره ؟ الهی شب و روزتون خدایی باشه و زندگیتون آفتابی ...

تو این مدت اتفاق ها و حوادث بسیار بود و جاتون همواره سبز و خرم . از مهمترین وقایع مهم در عصر حاضر جشن عروسی من و عاقایی بود . قطعا مطلع شدید و دعای عاقبت به خیری رو از خیلی قبل ترها برامون روونه خونه بخت کردید ان شاالله تعالی . 

قرار بر این شد که من ؛ عاقایی و خانواده ایشون برای مرتب کردن کلبه ی عشقمون راهی قم - پردیسان بشیم . حسی عجیب بود . از خراسان بزرگ راهی قم شدیم.  طولانی بودن مسیر ته دلم را خالی میکرد .گاهی دلم بد میگرفت . هر چقدر از شهرمون فاصله میگرفتیم . فکرهای عجیب و غریب به ذهن خطور میکرد . ایا این مرد تکیه گاهیست که جای تکیه پدرم را میگیرد ؟ آیا من دختری که سختی را تا جای ممکن تجربه نکرده بودم بر من سخت خواهد گذشت ؟ و هزاران فکر دیگه... 

برای اولین بار پاگذاشتن تو یه شهری که برات ناشناخته است حس غریبی داره . به نگاه اولم قم یه شهر با خیابون های کوچیک  ؛ یکمی نامنظم و شلوغ پلوغ اومد . چیزی خلاف انتظارام . یه چیزی شبیه شهر های جنوبی که نمی خوام اسم ببرم . اول اش که وارد شهر شدیم از یه جای داغون و پر از خونه های کاه گلی  وارد شهر شدیم ( از مسیر جاده قم - گرمسار ) . که دلتنگی رو بیشتر میکرد . به عاقایی گفتم  دفعه بعد که با مامان و بابام اومدیم لطفا از یه مسیر آباد وارد شهر بشیم . نمی خوام نگرانم بشن و ایشون هم گفتند حواس ام هست و خیالت راحت . 

آروم آروم و پرسان پرسان وارد پردیسان شدیم . حقیقتا جای مرتب و شیکی بود . دل تو دلم نبود . دوست داشتم خیلی زود خونه ای که قراره با محبت بسازیم رو ببینم . قبلا عاقایی عکس هایی رو از پردیسان و خونه نشونم داده بودند . وارد مجتمع که شدیم یکمی جا خوردم راستش فکر میکنم کیفیت عکس ها یکمی بالا بوده . ولی خوب واقعا بی انصافی نباشه خوب جاییه . اما خودم از این شکل که همه ی طلاب اینجا جمع شدن خوشم نمیاد . اصلا ایده جالبی نیست . به نظرم روحانیت و فضای حاصل از اون باید در بین مردم حاکم باشه . بیشتر دوست دارم با اقشار دیگه مردم در ارتباط باشیم . تو هر کوچه و محله باید یک یا چند روحانی باشه . همین حضود خیلی می تونه تاثیر گذار باشه . میتونستند به جای اینکه این همه مجتمع در کنار هم در بیرون شهر بسازن . همین ها رو بلوک به بلوک یا مجتمع به مجتمع تو سطح شهر پخش کنند. قم واقعا از فضای شهر آخوندی داره خارج میشه . 

وارد خونه شدیم . خونه مرتبی بود . دوست داشتم هر چه سریع تر کار نظافت تموم بشه و زود زود زندگی مشترکمون رو آغاز کنیم . 

من و عاقایی دست به کار شدیم و کمربند نظافت رو محکم بستیم . من که حقیقتا لذت می بردم . 

از قضا همسایه هامون اصفهانی و شیرازی بودند . دقیقا دو شهری که ایام نامزدی اون جا رو برای مسافرت انتخاب کرده بودیم . خاطرات زیبایی رو به ذهن میاره . 

بعد مرتب کردن خونه ؛ نوبت به خرید جهیزیه رسید . از قبل به همراه اقا طلبه از سایت های مختلف وسایل مورد نیاز و امکاناتشون رو بررسی کردیم . یک لیست نوشتیم و دونه دونه قیمت ها رو از اینترنت در آوردیم . 

به درخواست دوستان لیست جهیزیه رو می نویسم : 

دو تخته فرش ( یک تخته 12 متری و یک تخته شش متری )

لباسشویی

تلویزیون 

جاروبرقی

یخچال

اجاق گاز

 از جایی که موجودیمون اندک بود وسایلی مثل ؛ آبمیوه گیر - چرخ گوشت - اتو پرس - مایکروفر - سرویس چوب - از لیست جهیزیه حذف شد.

خوب کم و کسری هایی بود اما آرامش عاقایی برام مهمتر بود ...

پدرم از جایی که می دونستن این کمبود ها چقدر برام سخته و جهت کمک به عاقایی وسایل ذیل رو برام تهیه کردند :

سرویس قابلمه - سرویس آشپزخانه - سرویس پلاستیک - سرویس چینی - سماور و چایی ساز - چرخ گوشت - ابمیوه گیر - زودپز - و وسایل ریز دیگه ...

بعد خرید وسایل  راهی شهرمون شدم . حالا نوبت بحث مراسم شده بود . کارها قبلا با مشورت عاقایی هماهنگ شده بود . ایشون هماهنگ شدن ها رو به من سپرده بودند . 

برای انتخاب تالار ؛ خیلی پیگیر بودم . قیمت ها همه کذایی بود . به پیشنهاد اقایی تالار سپاه رو هماهنگ کردم که مکان فوق العاده زیبایی بود و در عین حال ارزون قیمت . هم ورودی و هم غذا .

پذیرایی مون یک نوع غذا دقیقا به تعداد مهمون هایی که با کلی زحمت از اومدنشون مطمئن شده بودم بدون هیچ اسرافی - یک نوع شیرینی و دو نوع میوه رو شامل می شد . 

از یک گروه مولودی خون دعوت کرده بودیم که اصلا از کارشون خوشم نیومد و حیف پولی که بهشون دادیم . این گروه رو هم به هزار و یک زحمت جور کردیم . بعد میگیم چرا تو جشن ها مطرب میارند . خوب اول امکانات و دسترسی ها رو اسون کنید و البته هزینه ها رو بعد انتقاد . هم برای جشن داداشم و هم جشن خودم هر بار برای مولودی خون 600هزار تومن هزینه شد که به نظرم خیلی خیلی زیاده این هزینه ها . در صورتیکه اگه ارک زن دعوت کنی 200 تا 300 هزاره . خوب چرا باید اینجور باشه ؟ نه مجلس گردون هایی داریم که جشن پاک و شادی برامون اجرا کنند نه اینه هزینه هاشون کمه . خوب چه انتظاری میشه از خلق الله داشت . باید تشویق و امکانات باشه تا جذب بشن دیگه ...

یک شب عروسی شون میخوان شاد باشه وقتی میبینن که شرایط و امکاناتی که از حلال بتونن اون شب رو خاطره انگیز کنن نیست خوب هدایت میشن به اون سمت دیگه  ! 

به امید اینکه تو هر شهری این امکانات بدون هیچ زحمتی مهیا بشه ...

گاهی دیدم هزینه رفت و آمد که بماند هزینه مکان خواب تو هتل رو هم باید صاحب مجلس براشون در نظر بگیره !!!

ماشین عروس رو خودمون تزیین کردیم و آرایشگر هم که آشنا بود و لباس عروس رو هم از ایشون با قیمت مناسب کرایه کردم . 

آتلیه و فیلم برداری جمعا شد 760 هزار تومن که خانم فیلم بردار لحظه خداحافظی بهمون گفتند : 

« این رو واقعا میگم از اینکه به جشن شما دعوت شده بودم خیلی خوشحالم . یه جشن ساده و خوب . من جشن های مایه دارهای زیادی رفتم اما جشن شما یه چیز دیگه بود . براتون آرزوی خوشبختی دارم »

من رو بگید داشتم ذوق مرگ میشدم . بهشون گفتیم قم تشریف اوردید در خدمتیم . 

خلاصه 12 شهریور جشنمون بود و عصر فرداش به همراه خانواده من و عاقایی و عموی عاقایی راهی قم شدیم .

در حال حاضر زندگی مشترکمون شروع شده . ار آینده چیزی نمیدونم . خوب یا بد فقط خدا عالمه . تا اینجا با همه ی سختی ها و شادی ها اومدم . هنوز اول راهم و انتها نا پیداست . فقط میدونم برای هدفم این مسیر رو ادامه میدم و ان شاالله خداوند یاری دهنده است ...

برای زندگیمون ؛ برای من حقیر ؛ برای عاقایی دعا کنید که  نیازمند دعاتونیم ...

 

زندگی جیره ی مختصری است ...

مثل یک فنجان چایی ...

و کنارش عشق است ...

مثل یک حبه قند ..

زندگی را با عشق ؛ نوش جان باید کرد ...

 

سهراب سپهری

 

 

 

  • همسر یک طلبه