مهریه تا جشن عقدیمون ...
بسم الله الرحمن الرحیم
خوب قبل اینکه از بحث مهریه براتون بگم یه اشاره ای میکنم به اولویت ها و ویژگی هایی که دوست داشتم همسر آینده م داشته باشه .
مهمترین دغدغه ی من ادامه تحصیل و اشتغال بود . هیچ طور نمی تونستم بی خیالشون بشم . اینکه تو خونه بشینم و روزهای تکراری اصلا برام جذابیت نداشت .
+ قصد توهین به خانم های خونه دار رو ندارم . این سلیقه شخصی منه .
ایشون هم با شرط اینکه دانشگاه دولتی ادامه تحصیل بدم و محیط اشتغالم امن باشه موافقت کردند . البته این رو بگم که یکی از اولویت های ایشون هم این بود که خانم آیندشون تحصیل کرده یا در حال تحصیل باشه .
خوب دانشگاه دولتی که مشکلی نبود چون خودم هم به جزء دانشگاه دولتی دوست نداشتم جای دیگه ای درس بخونم . عقیده دارم بار علمی بالاتری نسبت به بقیه دانشگاه ها داره . محیط امن برای اشتغال هم که خوب طبیعیه ، برای هر زنی باید مهم باشه .
دومین موضوع مهمی که با ایشون در میون گذاشتم و به شدت برام مهم بوده و هست ، احترام به والدینم بود.
این مورد می تونست بخشی از شخصیت ایشون برای من باشه . به نظرم هرچه حرمت ها حفظ بشه ، صمیمیت بیشتر میشه .
بخش دیگه صداقت ، اعتماد و تکیه گاه مناسب و محکم . همیشه دوست داشتم وقتی با مشکل مواجه میشم دلم محکم باشه از اینکه همسرم هست . می تونیم با هم حلش کنیم .
از ایشون خواستم که برای من و خانواده ای که تشکیل میدیم دلسوز باشه . بیشتر وقتش رو با ما باشه . دغدغه اش ایجاد آرامش و آسایش ما باشه . از خونه و خانواده فراری نباشه . مهر ومحبتش رو از خانواده دریغ نکنه .
دلم می خواست همسرم مغرور نباشه . با همه ی توانایی هایی که داره ، تواضع همراهش باشه . هیچ وقت خودش رو برتر از دیگران نبینه .
دلم می خواست مرتب و متین و مودب باشه . ساده اما تمیز و شیک .
و...
یکمی هم ویژگی هایی رو می خواستم که دختر های جوون تو رویاهاشون دارند . شاهزاده ی رویاهاشون مثلا : یک مرد قد بلند با صدای زیبا ، خوش اندام ( اصلا چاقی و لاغری زیاد رو دوست ندارم ) انگشت های باریک
حتما میگید چقدر پر توقع اما واقعا اینا آرزوهای من بود . البته بعضی هاش به حقیقت پیوسته
ما از اون طایفه هایی هستیم که ( به خصوص فامیل بابا ) پاش برسه به میلادی هم سکه می بندن . خلاصه وقتی من می خواستم ازدواج کنم تعداد سکه به هشتصد تا هم رسیده بود. اگه دختری از فامیل ازدواج می کرد باید بیشتر میشد و کمتر ، کسر شان بود . اگه کمتر میشد اینجور برداشت میشد که چه عیب و ایرادی که نداره و...
خلاصه بدون اینکه فامیل متوجه بشن ، خودم حرف و حدیث ها رو به جون خریدم و به درخواست مامان 313 سکه قرار بر مهریه شد . البته خودم هم از اون کمتر قبول نمی کردم . به آقا طلبه هم گفتم شاید شما طلبه اید براتون مشکل ساز بشه اما من از این کمتر قبول نمی کنم چون از طرف فامیل هام نمی خواستم چه خودم و چه خانوادم اذیت بشن . به هر حال یا باید قبول می کرد یا جواب من منفی بود.
من کاری به 14سکه و سبک گرفتن و این ها ندارم . بله هر چه راحت تر بهتر . اما من هم نسبت به موقعیت و شرایط خودم در فامیل خیلی کمتر و راحت تر گرفته بودم . بیشتر از اون خودم اذیت می شدم .
از جایی که شهر آقا طلبه مهریه به سکه نیست و مهریه من براشون بسیار سنگین بود . پدر شوهر مخالف بودن .
با پیشنهاد آقایی "عندالمطالبه " تبدیل شد به "عندالاستطاعه"
خوب فکر کنم معنیش رو خوب میدونید . حالا 313 سکه من برابر شد با 0 سکه . یعنی کمتر از 14 سکه .
من قدر زندگی مشترک و همسرم رو همون ابتدا مشخص کردم . در واقع من مهریه ای ندارم . من با صداقت به زندگیشون اومدم . حالا ایشون می خواد هر طور با من بمونه بستگی به وجدانشون داره .
به خاطرشون از خیلی چیز ها و خیلی افراد گذشتم . خیلی حرف ها رو به جون خریدم . البته این معامله من با خداوند بود . قرار و مدارهایی که با هم گذاشتیم پابرجاست و خوب معامله کننده ایه .
نمیدونم شاید عقل بگه کار درستی نبود و احساس بگه تا زنده ای با عشق زندگی کن.
من عاشق ارزش هام هستم و میدونم شاید روزهای سختی در پیش رو باشه اما با توکل به او در این راه گام گذاشتم و دوباره با توکل خداوند هم ادامه خواهم داد.
در خیلی مسائل با مخالفت های فامیل پدر و مادرم مواجه شدم که البته الان که فکر میکنم شاید جاهایی رو درست می گفتند .
برای خرید و کارهای اولیه به درخواست آقا طلبه به شهرشون رفتم و عقدمون در دارالحجه روز ولادت امام جواد علیه السلام توسط آقای پژمان فر خونده شد و شدیم قرار دل بی قرار هم .
شب جشن عقدیمون بود که خیلی ساده برگزار شد . حقیقتا به این سادگی هم دوست نداشتم باشه .
کم لطفی هایی هم شد که خوب ...
وقتی آقایی اومدن آرایشگاه ، مهمون ها رو تو خونه منتظر گذاشتیم و یه مدتی رو تو خیابون ها دور زدیم .
دو تاییییییییییییییی
سر یه چهار راه که باید می پیچیدیم بقیه رو قال گذاشتیم و رفتیم سمت حرم . یک طرفه شده بود . آقا پلیسه وقتی دید ماشین عروسه به ما اجازه داد بریم تو لاینی که یک طرفه شده بود و می رفت سمت حرم . به چهار راه بعدی که رسیدیم دیگه آقا پلیسه نذاشت . نمیدونم چه طور دلش اومد . همه میگفتن عروس دامادن اجازه بده ، گوشش بدهکار نبود . خلاصه زیرگذر حرم تو دلمون موند . به آقا سلام دادیم و برگشتیم .
این قسمت جشنمون رو خیلیییییییییییی دوست دارم .
من تو جشنم حضور خدا رو احساس کردم و این جای همه ی دلتنگی هام رو می گرفت . بزرگترین هدیه عروسیم این حس بود .
خدایا عاشقتم بی بهانه ...