طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

مشخصات بلاگ
طلبگی های همسر یک طلبه

به خانه ی مجازی همسر یک طلبه خوش آمدید . قدم کلیک هایتان بر چشم ...
از وقت تان برای خنده استفاده کنید ؛ زیرا خنده موسیقی و آهنگ روح است .

آخرین مطالب

ازدواج - خواستگاری 1

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

خوب همین طور که گفتم خواهرم خیلی با من صحبت کرد تا اجازه بدم آقا طلبه برای خواستگاری تشریف بیارند. گفت : اجازه بده بیان خواستگاری شاید خوب باشه . تا با طرف صحبت نکردی هیچ وقت در مورد خوب یا بد بودنش قضاوت نکن . من که متوجه شده بودم اختلاف سنی چندانی با هم نداریم و هم اینکه ایشون از یک استان دیگه هستند من رو به شدت فکری کرده بود و تردید رو دو چندان می کرد .

خوب الان که بهش فکر میکنم میبینم واقعا تردیدم بی مورد نبوده . اختلاف سن کم و فرهنگ متفاوت ، اختلاف هایی رو ایجاد کرد که گاهی اذیتم میکنه . به نظرم تا جایی که ممکنه با همشهری ازدواج کنید چون اختلاف فرهنگ چیزی نیست که بشه به راحتی از کنارش عبور کرد . برای عبور از این اختلاف باید خانواده ها و زوجین در خیلی از مسائل با هم کنار بیان که گاهی و شاید هرگز این جور نخواهد بود .

بالاخره با تردید های بسیار اجازه صادر شد و مجال بیشتری به خودم دادم تا در مرحله خواستگاری ، آشنایی بیشتری حاصل بشه . 

اگه ذهن یاری کنه و اشتباه نکنم شش اردیبهشت ، روز تعیین شده برای خواستگاری بود. همه ی اون روزها با نگرانی و استرس برای آینده ی نا معلوم می گذشت . گاهی از شدت نگرانی از آینده اشکم سرازیر میشد . تنها چیزی که بهم آرامش میداد یاد خدا و توکل به یگانه منجی و هم درد روزهای سختم بود . خدایی که همیشه هوام رو داره . خدایی که خیلی خیلی دوسم داره.

مادر آقاطلبه به خونمون زنگیدند و از مادرم اجازه خواستن تا خاله ی امیر آقا هم همراه اونها به خونمون تشریف بیارند.

با خاله کوچیکه به بازار رفتم و چادر مناسبی برای روز خواستگاری خریدم و سپس راهی خیاطی شدم . به قدر اون چادرم رو دوست دارم که خدا میدونه.

چون شهر آقا طلبه تا خونه ما کلی راه بود مامانم غذا تدارک دیده بود . من کلی استرس داشتم و نمیدونستم چه لباسی بپوشم . همش به خواهرم میگفتم این لباسم خوبه ، اون یکی چه طوره . آخرش هم لباسی که انتخاب کردم و پوشیدم شد اینکه خواهرم گفت : مگه می خوایی بری بازار !!!

اما به نظر خودم خوب و ساده بود. آرایش اصلا نداشتم . چون توی کتاب خونده بودم روز خواستگاری نباید آرایش کرد . چرا که خواستگار باید چهره واقعی رو ببینه . البته من کلا زیاد آرایش نمیکردم . تو خونه و جشن ها در جمع خانم ها چرا ؛ این کار رو زیاد انجام می دادم .

من تو خونه از لحاظ پوشش و آرایش در حدی که حرمت حفظ بشه محدودیت نداشتم . والدینم سخت گیری ندارند و معتقدند بچه تو خونه باید آزاد باشه تا عقده ای بار نیاد. تا وقتی بیرون که میره و در محیطی که والدین حضور ندارند خدای نکرده ، از حجاب خسته بشه و به پوشش اش اهمیتی نده . لذا من اگه هر جای دنیا هم برم به لطف خداوند چادر برام بهترین حجابه .

مهمون ها ظهر از راه رسیدند . خانواده به استقبالشون رفتند و من تو آشپزخونه منتظر موندم . دل تو دلم نبود . از طرفی دوست داشتم آقا طلبه رو ببینم و از طرفی استرس داشت خفم میکرد. اولش فکر میکردم مهمون ها چهار پنج نفرند اما خاله خانم با شوهرشون و پسرهاشون تشریف آورده بودند . بیچاره من باید برای همه چایی می بردم .

البته قبلا هم تجربه چای بردن رو داشتم اما نه دیگه با این تعداد. سرجمع خانواده ما و مهمون ها فکر کنم 15 نفری میشدیم . پذیرایی پر مهمون شده بود . بعد از چند دقیقه خواهرم گفتند چایی ببرم . من که دستم می لرزید گفتم لطفا خودت جایی بریز تو لیوان ها  . من با این وضعیت گند میزنم به همه چی . چادرم رو مرتب کردم ، سینی رو برداشتم و وارد پذیرایی شدم . خیلی آروم طوری که صدام به زور شنیده میشد گفتم : سلام ؛ خوش اومدید . همه نگاه ها به طرف من . واااااای...

نمیدونستم از کجا شروع کنم . دستپاچه شده بودم اما فوری خودم رو جمع و جور کردم و از یک کنار چایی تعارف زدم . آخه نامرتب نشسته بودند و نمیشد از بزرگ به کوچیک چایی تعارف کنم .

+ مدیونید اگه فکر کنید نمیدونستم پذیرایی رو باید از بزرگتر شروع کرد .

به مادر و خاله آقا طلبه که رسیدم ، ایشون بلند شدند تا رو بوسی و احوال پرسی کنند . وای من و بگید گفتم خدایا به سختی چادرم رو نگه داشتم ، حالا چه جوری روبوسی کنم . خدا رو شکر به خیر گذشت . دیگه تا وسط های پذیرایی که رسیدم لیوان های پر چایی تموم شد . برگشتم تو آشپزخونه تا برای بقیه چایی بیارم . شاهد باشید من دوبار این بحران چایی رو گذروندم . واویلایی بود واسه خودش. سری دوم چایی ، به آقا طلبه رسیدم . یادمه پاهام به قندونی که پیش ایشون بود خورد اما آروم . به خیر گذشت .

بعدش برای صرف نهار اتاق خانم ها و آقایون جدا شد و من هم به اتاق خانم ها رفتم . مادر آقا طلبه مدام بهم غذا تعارف میزدند و نوشیدنی ...

و کلی زیر ذره بین خاله خانم بودم . انگار می خواستن به قول ضرب المثل معروف ، ببینند " زیره کرمون " چه طوره ؟!!!

بعد صرف نهار ؛ خواهر اقا طلبه اصرار داشتن دوباره با هم ظرف ها رو آب بکشیم تا مجالی برای صحبت داشته باشند . آخه تو اون شرایط مگه میشه ظرف شست . رودربایستی موندم و قبول کردم . واااای کلی ظرف بود . مگه تموم میشد .

چند تا سوال ازم پرسیدند و من هم جواب دادم . خدا یاری کرد و بالاخره آب کشی ظرف ها تموم شد و من هم از زیر تیر سوال ها جون سالم به در بردم .

شنیدم که آقا طلبه دارند از والدینم اجازه می گیرند تا با هم صحبت کنیم . حالا نوبت به اصل ماجرا رسیده بود . کلی دغدغه و سوال داشتم . کلی حرف های شنیدنی ...

خوب این قسمت پر بحث و جالب بمونه . همچنان ادامه دارد ...

 

  • همسر یک طلبه

نظرات  (۱۳)

وای منم از استرس مردم.همسرتون مال کدوم استانه؟خودتون چی؟اخه منم یه خاستگار داشتم که باهاش همشهری نبودم.راستی چطور باهم اشنا شدید؟
پاسخ:
سلام خانمی
ممنون از حضورتون
خوب اگه شما از اول این جریان رو دنبال کنید به جواب همه ی سوالهاتون دست پیدا می کنید
به دلیل درخواست دوستان بود که ماجرای ازدواجم رو تعریف کردم
این استرس ها مگه آدمو ول میکنه. وای خدا
اما حالا که نتیجه ش عالی شده خدا رو شکر
سلام
جالب بود : ) 
پاسخ:
سلام علیکم
ممنون از حضورتون
بحث ازدواج و خواستگاری همیشه جالبه و شنیدنی
اره خب. 
حالا در مورد مشکلات غیر همشهری بودن اگه تونستین بیشتر بگین. چون به نظرم مشکل نمی نمود زیادی! 
زودتر بقیه ش رو بنویسین _لطفا_ : ) )

پاسخ:
سلام علیکم
چشم هر چی جلوتر بریم از مشکلات هم خواهم نوشت .
اصلا هدف در اختیار گذاشتن تجربه در اختیار دیگرانه وگرنه تعریف خود خواستگاری دلیل چندانی نداره . همین که چنین درخواستی از بنده میشه بیانگر اینه که دیگران هنوز با این فضا آشنا نیستند .
ان شاالله بتونم اون طور که باید انجام وظیفه کنم ...
  • معبری به آسمان- حسینی
  • سلام خانمی
    چرا پس من تصورم از شما یه خانم جا افتاده چهل ساله بود...
    با خوندن جریان خواستگاری فهمیدم خیلی جوونتر هستید...خوشحالم که دوستان از نظر فکری و شخصیتی بالاتر از سنشون عمل می کنن...
    خوشبخت باشید
    پاسخ:
    سلام علیکم خانمی
    ممنون ؛ نظر لطفتونه
    التماس دعای عاقبت به خیری

    سلام

    وبلاگ خوبی داری در عرصه طلبگی کم کار شده است. ماهم شروع به کار کرده ایم . در صورت تمایل وبلاگ ما را لینک کن و به ما اطلاع بده تا وبلاگ شما را لینک کنیم.

    باتشکر

    پاسخ:
    علیکم السلام
    ممنون از حضورتون

  • فانوس جزیره ...
  • سلام علیکم
    داستانتون جالب و خواندنی است ، البته قسمت قبل رو هم خونده بودم ..
    عاقبتتون بخیر
  • مدیون زهرا سلام الله علیها
  • سلام گل بانو...عجب داستانی بود..البته تجربه این مراسما رو داشتم ...

    وقتی چایی ببری و بعدش باید اونجا بنشینی تا بری زیر ذره بین واااااااای چقد دوست ندارم این صحنه رو...

    خوشبخت باشید ان شاالله...

    ما که زیر سایه پدری طلبه روزگار می گذرانیم...خدا همه شون رو حفظ کند

    پاسخ:
    سلام بانوی عزیز
    جالب میبینید
    ان شاالله روز و شبتون خدایی
    سلام
    لذت بردم از خاطرات خوبتون و ان شاءالله باز هم دنبال خواهم کرد
    امیدوارم همه لحظه های زندگیتون همینطور شیرین باشه
    از حضور ارزشمندتون هم سپاسگزارم
    اجازه میدید لینکتون کنم؟
    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام بانو
    ممنون از دعای قشنگتون
    مختارید
  • نازنین ابراهیمی فخاری
  • سلام.
    حق باشماست کلا خواستگاری جالبه...

    خیلی دوس دارم بدونم مشکلاتی که میگید بخاطریکی نبودن شهرهاتون دارید چیه...
    والبته مشتاق بقیه ی داستان...
    خوشبخت باشید
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام بانوی بزرگوار
    لطف دارید
    چشم در اولین فرصت ادامه را هم خواهم نوشت
  • ان شاالله طلبه آینده:-)
  • سلام خانوم طلبه.اون پستتون 14م بود امروز21مه.پس کی اپ میکنین? مصاحبه جامعه الزهرام مونده.دعاکین برام قبول شم
    پاسخ:
    سلام علیکم
    ببخشید ، اینترنتم تموم شده بود
    امشب آپ میکنم ...
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    سلام خیلی خوشحالم که با وبتون اشنا شدم یه جورایی برخی از خصوصیاتمون شبیه به هم هست با اینکه از نظر زمانی و مکانی بسیار فاصله هست...
    ******* ** ******* ***** *** ** ********* **** ***** ** ** ***** ***** **** ** ********** * ** *** * **** ** **** ** *** *** ******** **** ***** * ****** ** ****** **** **** ***** **** ********* *** ** ***** **** *** ** ******** ******* **** ** **** *** ** **** *** ** ******** **** ***** ** **** **** *** ***** ***** **** ****** *** *** ***** *** **** ***** ****** ** **** ****** * ******** **** ***** ******** ** **** **** ** **** **** ** **** *** ** *** **** ***** * **** ** ***** ********* ** *** * **** ****** ***** ***** ** *** ** ***** *** ***** **** *** ** ******* ** ********* **** ***** *** ** **** *** ** **** **** ***** **** ** **** * **** ******* ** *** ****** ***** ***** *** ** **** ***** *** ** ***** * ***** ****** ****** ***** **** ****** *** ** **** *** *** ** ******** **** ** *** **** ********* *** *** ** ***** ****** ** *** **** ******** *** ** ***** ***** ** **** *** ***** ***** ********** ***** ** ** ****** ****** **** **** **** ***** ** ** **** ************** ** *** **** ******* **** ***** * ****
    **** *****

    پاسخ:
    سلام خانمم
    بر حسب تجربه بیان میکنم که هرگز با ایشون ازدواج نکنید...
    تا چند وقت دیگه ، یک متن در رابطه با طلبه و ازدواج با طلبه در وبلاگم قرار میدم . میتونید استفاده کنید .
    التماس دعا
    یا علی
    سلام ممنون از راهنماییاتون به امید خدا دیگه دارم فراموشش میکنم  یه خواستگار دارم ایشون دانشجو هستند صحبت کردیم و خلاصه قرار شد بابای بزرگوار برن تحقیق ویه ماه دیگه جوابشونو بدیم ایشون هم معرفی شده بودن راستش دوتا نکته ذهنومو درگیر کرده یکی اینکه ایشون مثل من متولد 72 هستن و 7 ماه ازم کوچکترن و دوم اینکه 7 سانتی قدشون ازم کوچکتره چون من قدبلندم نمیدونم اینا رو توی تصمیمم لحاظ کنم یانه بنظرتون مشکلی پیش نمیاد؟
    پاسخ:
    سلام علیکم
    بنده اصلا نمیتونم در رابطه با خوب بودن یا نبودنشون از لحاظ خلقیات و ایمان و ... اظهار نظر کنم . در اطرافم زوجی رو ندیدم که در حالت طبیعی با شخصی کوچکتر از خودشون ازدواج کرده باشن اما به صورت کلی میدونم که لازمه که پسر بزرگتر باشه .
    اولا از لحاظ بلوغ عقلی ، دختر ها زودتر رشد میکنند . و طبیعتا دختر دو یا سه سال زودتر به بلوغ فکری می رسه .( به نظر من خیلی مهمه )
    دوما بعد ازدواج و کم شدن اون عشق اولیه ، احتمال اینکه پسر مدام این قضیه رو بیان کنه زیاد هستش .
    سوما مردها کلا احساس اقتدار و بزرگ بودن دارند و این موضوع حتما اونها رو اذیت میکنه . ( اگرچه بیان نکنند )
    میتونید در مورد ازدواج از این سایت کمک بگیرید .http://aroosi.akairan.com
    پیشنهاد میکنم خیلی فکر کنید و عجله نکنید برای مهمترین و همیشگی ترین تصمیم زندگیتون .
    یک برگه بردارید و ویژگی هایی که خیلی براتون مهمه تا همسر آینده شما داشته باشه رو حتما یادداشت کنید و به خواستگار هاتون امتیاز بدید .
    زیاد دلبند کسی که نمیشناسید نباشید . عشق خوبه اما برای کسی که ارزشش رو داشته باشه .
    موفق و خوشبخت باشید .
    یا علی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">