آقا طلبه نوشت : بهارِ قم
سلام
جایتان خالی ...
اینجا و در این قسمت از بهشت ، اساساً زمستان ، حداقل امسال معنایی ندارد . بهاری بهاری است ...
نمی دانم اما خیلی هم خوب نیست به گمانم . آخر ، زمستان هم لازم است
سلام
جایتان خالی ...
اینجا و در این قسمت از بهشت ، اساساً زمستان ، حداقل امسال معنایی ندارد . بهاری بهاری است ...
نمی دانم اما خیلی هم خوب نیست به گمانم . آخر ، زمستان هم لازم است
تا انسان « عبدالله » نشود ، « عندالله » نخواهد شد ...
اگر از خدا « پروا » کنیم ، امید است که زود « پر » ، « وا » کنیم
شعر اقتباسی زیبا به بهانه ی بیستم محرم الحرام
( دهمین روز شهادت امام حسین علیه السلام )
خوشا گریه ، نه این گریه !!
خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت ، چو روزی پسرش رفت ...
خوشا قصه ی یعقوب !!
که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است ...
خوشا چاه !!
همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد و
نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا و
نه انگشت کسی گم شده آن جا و
کنارش نه تلی بود نه تپه !!
وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه ...
خوشا قصه ی یعقوب !!
که گودال ندارد
وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که « الشّمر ... »
عجب مجلس گرمی شده این جا ،
همین کنج اتاقم که به جز من و به جز روضه ی ارباب ،
کسی نیست و انگار که عالم همه جمعند همین جا !
و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار،گرفتند دمِ حضرت ارباب :
حسین جان، حسین جان، حسین جان، حسین جان...
دل بی تو هوای می و میخانه ندارد *** بی گردش چشمت ، سر پیمانه ندارد
خمیازه کشیدیم به جای قدح می *** ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
از صحبتِ عاقل نگشاید دل عاشق *** بیزارم از آن شهر که دیوانه ندارد
نجیب کاشانی
( با اندکی تصرّف )
زندگی موسیقی گنجشک هاست ... زندگی باغ تماشای خداست ...
زندگی یعنی همین پرواز ها ، صبح ها ، لبخند ها ، آواز ها ...
زندگی ذرّه ی کاهی ست که کوهش کردیم ؛ زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم ؛
زندگی نیست به جز نم نمِ باران بهار ...
زندگی نیست به جز دیدن یار ، زندگی نیست به جز عشق ، به جز حرف محبت به کسی ، ورنه هر خار و خسی ، زندگی کرده بسی ؛ زندگی تجربه ی تلخ ، فراوان دارد ؛ دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه ی یک عمر بیابان دارد ...
با سلام ...
چند روزی دسترسی « همسر طلبه » با مشکل مواجه شده و باز من مزاحمتون شدم
البته « همسر طلبه » ، دلشون برای همه ی مخاطبای مهربون وبلاگ ، تنگ شده ...
امروز ، هفتم تیر ، سالگرد شهادت آیة الله دکتر بهشتی و همراهان ایشون هست . شخصیت و منش اخلاقی و فکری ایشون ، الگویی بزرگ برای همه ی ما می تونه باشه . تصمیم گرفتم چند مورد از خاطرات جالبی که در مورد ایشون نقل میشه رو براتون بنویسم . امیدوارم بپسندید ...
1) طلبه ی جوان هر روز میرفت دبیرستان ها و درس انگلیسی می داد ؛ پولش هم میشد مایه ی امرار معاش . می گفت این طوری استقلالم بیشتره ، نواقص حوزه رو بهتر می فهمم و با شجاعت بیشتری می تونم نقد کنم . بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می کرد . ( پ.ن از من : یعنی شهریه ی حوزه رو نمی گرفتن . )
2 )شهید بهشتی می گفت : روحانی با مردم ودر مردم زنده است وبدون آنها مُرده . این ها را گفت و گفت : خدمت بی منت وگره گشایی ؛ این هاست که مردم از یک روحانی می خواهند . می گفت : روحانی و مردم مثل ماهی و آبند . ماهی بدون آب می میرد .
3 ) دعوت شده بود برای سخنرانی . گفت : اول من رو بشناسید بعد دعوتم کنید . گفتند : می شناسیم ! گفت : من روحانیِ هستم که نعلین نمی پوشم، تنها با افراد مذهبی در تماس نیستم ، بلکه با افراد به ظاهر غیر مذهبی هم سر و کار دارم . اگر فردا دیدید عده ای بدون ریش و با کراوات به خانه و محل کارم می آیند تعجب نکنید . حالا خواستید برای سخنرانی می آیم .
4 ) خانمِ خونه رفته بود با ارث پدری خودش فرش خریده بود . رو کرده بود به خانم و گفته بود : شما آزادید ، این حق شماست ولی مرز زندگی من طلبگی است . خانم طاقت ناراحتی بهشتی رو نداشت ، حتی یه لحظه ! خودش رفت و فرش رو فروخت .
5 ) همه در ساختمان نخست وزیری جمع شده بودند برای جلسه . باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره . اومده بود که آماده شید بریم ؛ همه منتظر شمایند . بهشتی عذر خواسته بود . گفته بود : جمعه متعلق به خانواده است ، قرار است برویم گردش . اخم باهنر رو که دید گفت : بچه ها منتظرند ، سلام برسونید ، بگید فردا در خدمتم .
6 ) زمان شاه بود ؛ آمدند پیش بهشتی و گفتند : حالا که « مرگ بر شاه » همهگیر شده ، شعار جدید بدیم . « شاه زنازاده است ، خمینی آزاده است » . بهشتی آشفته شده بود . گفت : رضاخان ازدواج کرده ، این شعار حرام است . از پلکان حرام که نمی شود به بام سعادت حلال رسید .
7 ) آمدند و گفتند : « الآن بهترین موقعیت است ، برای کمک به پیروزی انقلاب ، آمار شهدای 15 خرداد را بالاتر بگوییم ، خیلی بالا ، این ننگ به رژیم میچسبد » . بهشتی بدون تعلل گفته بود : با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید ؟ اسلام با صداقت رشد میکند ، نه با دروغ .
8 ) بنی صدر که فرار کرد ، زنش را دستگیر کردند . بهشتی زنگ زد که زن بنی صدر تخلفی نکرده باید زود آزادش کنید . آزادش نکردند . گفت با اختیارات خودم آزادش میکنم . میگفت : « هر یک ثانیه که در زندان باشد گناهش گردن جمهوری اسلامی است ».
9 ) اجلاس پایانی خبرگان قانون اساسی بود . خستگی توی چشمای همه معلوم بود . همه ی نماینده های سیاسی کشور ها اومده بودند . بهشتی رفته بود جلو و با تک تک اون ها دست داده بود و با سه زبان از اون ها تشکر کرده بود ؛ انگلیسی ، عربی و آلمانی . تعجب کرده بودند ؛ تصویری که از یه روحانی ساخته بودند ، این طوری نبود ...
10) شخصی با جدیّت گفته بود : بهشتی سنّیه ، توی اذان ، اشهد أنّ علیّاً ولی الله رو نمی گه . دوستش بهش گفته بود : شب بیا مسجد و پشت سرش نماز بخون تا بفهمی که اشتباه می کنی . به بهشتی هم سپرده بود که فلانی میاد ، شما این جمله رو بلند بگو . بهشتی اذان و اقامه رو گفت ولی خبری از این جمله نشد . به بهشتی اعتراض کرد که هر شب می گفتی ، حالا چرا امشب نگفتی ؟ بهشتی گفت : اگر امشب می گفتم ، به خاطر اون آقا بود نه به خاطر امیرالمومنین .
ببخشید که این مطلب ، کمی طولانی شد ...
اگه مایل بودید می تونید برای مطالعه ی خاطرات بیشتر از زندگی شخصی ، خانوادگی و سیاسی ایشون به کتاب « سیره ی شهید بهشتی » اثر دکتر غلامعلی رجایی یا کتابچه ی « صد دقیقه تا بهشت » اثر آقای مجید تولایی مراجعه کنید .
سلام به همه ی مخاطبای خوب همسر مهربانم
من ، « آقا طلبه » ، همسر همین « همسر یک طلبه » هستم . خوشحالم که در روزی که برام خیلی مهمه ، اولین یادداشتم رو دو وبلاگ همسر مهربانم به یادگار می گذارم .
امروز ، روز مهمی بود ؛ هم برای من ، هم برای او ...
سومین روز از سومین ماه سال شمسی ، یعنی 03/03 روز خوبی است . بماند که در تقویم ملّی ما هم روز خوب و سرنوشت سازی است ، اما در تقویم زندگی من و همسرم نیز روز خوب ، مهم و فراموش نشدنی است .
این روز ، سالروز تولّد بهترینِ من ، عشقِ من ، همراهِ من ، همسفرِ من و از همه ی این ها گذشته ، همنفسِ من است !
سومین روز از سومین ماه سال را به او ، خودم و به هویت مشترک خودمان تبریک می گویم و برایش آرزوی برترین ها را دارم ...
درود ...