طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

طلبگی های همسر یک طلبه

امام على علیه السلام : حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت کننده اى است .

مشخصات بلاگ
طلبگی های همسر یک طلبه

به خانه ی مجازی همسر یک طلبه خوش آمدید . قدم کلیک هایتان بر چشم ...
از وقت تان برای خنده استفاده کنید ؛ زیرا خنده موسیقی و آهنگ روح است .

آخرین مطالب

ادامه سفر راهیان نور3

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۲۴ ب.ظ

شلمچه مثنوی بلندایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل . صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار می دواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه می کند. 

زمین خاکی شلمچه ، زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی قرار بودند و از کوچه پس کوچه های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند.

آری ! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است ، دیوان عاشقی است ، شعرهای سرخ ، با واژه های خون ، به وزن عشق و قافیه هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت » ، دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده شان تذهیب کردند. 

آری ! شلمچه کتاب است ، خواندنی ترین کتاب حماسه . 

شلمچه آسمان است سرشار از ستاره های سرخ .

شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی .

شلمچه دریاست ، مواج از موجهای عاشقی .

شلمچه بازار است ، بازار عشقبازی و جانبازی .

 شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی می درخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر ، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بی قراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بی قراری می کردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه می توانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی غروبند ، چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.

 

دمدمه های غروب شلمچه بود . دلها آسمانی تر شده بود و چشم ها بارانی تر . من اما هنوز مات و مبهوت آنچه در شلمچه گذشته بود غرق شده بودم . 

قرار شد نماز مغرب را شلمچه باشیم . هنوز تا نماز وقت بود طبق معمول از گروه جدا شدم . همان طور که در خاک شلمچه قدم میزدم یکی از دوستان را دیدم گفت چرا هنوز اینجایی برنامه عوض شد همه رفتند سمت اتوبوس ها . سرپرست داره دنبالت میگرده ؛ گوشی هم که اینجا آنتن نمیده . زود باش بریم همه نگران شدند . همین طور که داشتیم صحبت میکردیم . آقای مسئولی را دیدیم که با بلندگو فریاد میزد بچه های خراسان شمالی چرا هنوز اینجائید و بسیار عصبانی . ما تندی به سمت اتوبوس رفتیم . داشتم به دوستم میگفتم خودت را برای دعوا و عصبانیت سرپرست آماده کن و اینکه اتوبوس ها کجان؟ که صدایی شنیدم که جهت اتوبوس را نشان میداد. صدا همان صدا بود . صدای سرپرست جوان ؛ وقتی فهمیده بود نیستیم برای پیدا کردنمان آمده بود . اما ما توجهی نکردیم انگار اصلا صدایی نشنیدیم . به اتوبوس رسیدیم . خدا رو شکر دعوایمان نکردند. خیلی تشنه شده بودم به آقای راننده گفتم ببخشید آب سرد ندارید ایشون گفتند نه تموم شده اما الان براتون میارم . بطری آب که به دستم رسید همه از شدت تشنگی طلب آب میکردند . ساقی شده بودم و آخرین جرعه قسمتم شد .

و شلمچه هم این گونه گذشت ...

  • همسر یک طلبه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">