باران و خدا
پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۱۱ ب.ظ
دیشب با خدا دعوایم شد. با هم قهر کردیم ...
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم.
چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.
صبح که بیدار شدم. مادرم گفت:
" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد"...
----------------------------------------------------------------------------
پ ن : متن برگرفته از کامنت های وبلاگ لبخند گل زیباست .
- ۹۲/۱۱/۱۰