آقا طلبه نوشت : حالِ شاعرانه
دوشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ
دل بی تو هوای می و میخانه ندارد *** بی گردش چشمت ، سر پیمانه ندارد
خمیازه کشیدیم به جای قدح می *** ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
از صحبتِ عاقل نگشاید دل عاشق *** بیزارم از آن شهر که دیوانه ندارد
نجیب کاشانی
( با اندکی تصرّف )
دیگر نمی خواهم زنده بمانم،
من محتاح نیست شدنم،
من محتاج تو هستم خدایا!
بگو ببارد باران..
کویر شوره زار قلبم سال هاست،
که سترون مانده است،
من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم،
خدایا دوست دارم تنها بیایم،
دوست دارم گمنام گمنام بیایم،
دور از هر هویتی.
خدایا! اگر بگویی لیاقت نداری،
خواهم گفت: لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشته ام؟
خدایا! دوست دارم سوختن را،
فنا شدن را،
از همه جا جاری شدن را،
به سوی کمال انقطاع روان شدن را...
"شهید احمد رضا احدی"
افتخار حضور بدهید بانو...